روزی خرگوشی که اسمش اسکیپی بود با برادرِ بزرگترش تو لونشون زیرِ زمین زندگی می کردند.
اونا شاد بودن و روزای خوبی رو با همدیگه می گذروندن تا اینکه یه روز غذاهاشون تموم شد.
دیگه هیچ غذایی تو لونشون پیدا نمی شد تا بخورن.
برادر اسکیپی که خیلی گرسنش شده بود شروع کرد به گریه کردن، اسکیپی خیلی ناراحت شد و تصمیم گرفت که بره بیرون و غذا پیدا کنه.