دو روز قبل از کریسمس بود.
من به همراه هری، بابی و مونتی در حال درست کردن یه آدم برفی بودیم که یهو فریتز خرگوشِ به همراه خواهر کوچولوش امیلی جلومون ظاهر شد و اون رو بهمون معرفی کرد.
فریتز گفت: خواهرم امیلی از جنوب اومده و تا حالا برف ندیده. اون چیز زیادی درباره زمستون نمیدونه. معلوم بود که امیلی چیز زیادی درباره کریسمس نمی دونست.
تو اون هوای سرد از من پرسید.
بابانوئل کیه؟