کتاب «لبخند من، انتقام من است»، نوشته جوا آودیچ است که توسط سیدمیثم پیرهادی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب را انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسانده است.
کتاب «لبخند من، انتقام من است»، کودکی تا بزرگسالی دختری را روایت میکند که جنگ، کودکیاش را دزدیده و سایۀ شوم جنگ حتی در بزرگسالی هم دست از سر زندگی او بر نداشته است. «جِوا» در «لبخند من، انتقام من است» روایت دخترانه خود از فاجعه سربرنیتسا را به نحوی ارائه میدهد که خواننده ضمن درک این مقطع خاص از رویدادهای غمانگیز جنگ بوسنی، بتواند خواندن کتاب را به انتها برساند!
جنگ بوسنی و هرزگوین با صربها در سال ۱۹۹۲ شروع شد و در آن جنایات مهلکی علیه مسلمانان صورت گرفت. یکی از این جنایتها قتلعام سربرنیتسا است. منطقهای که از طرف سازمان ملل منطقه امن معرفی شد و وقتی مسلمانان به آن منطقه پناه بردند، به اشغال صربها درآمد و باعث قتلعام هشت هزار مسلمان در کمتر از یک هفته شد، نسلکشی سربرنیتسا بهعنوان بزرگترین فاجعه انسانی پس از جنگ جهانی دوم در اروپا توصیف میشود . امروزه فعالان صلح و حقوق بشر از تمام دنیا برای گرامیداشت کشتههای این جنایت، مسیری ۱۰۰ کیلومتری موسوم به «جاده مرگ» را به سمت سربرنیتسا، پیاده طی میکنند که به «مارش میرا» معروف است.
بارها تلاش کردهام اندوه مادران سربرنیتسا، ویشهگراد، پریهدور، گراژده، سارایوو، فوچا، کرایینا و... را تصور کنم، اما حتی تصورکردنش هم مشکل است، چه برسد به اینکه آن را تجربه کنی، یا آنها را زندگی کنی و به همراه آن به زندگی ادامه دهی. هر که غیر از این بگوید، خود را فریب داده است. درد و رنج آنها قابل اندازهگیری نیست. خود آنها هم آنقدر با این درد خو گرفتهاند که خودشان هم دیگر درکش نمیکنند. تازه وقتی کسی تلاش میکند حداقل بخشی از زندگی مادران سربرنیتسا را به تصویر بکشد، آن موقع است که شاید بتواند ذرهای از عمق درد آنها را احساس کند. مدتهاست که چیزی آنها را خوشحال نمیکند، مدتهاست که مفهوم زندگی برای آنها به جای در آغوش کشیدن بچههایشان تبدیل شده به در آغوش کشیدن نشانههای سنگی قرار گرفته در بالای مزار شهدای پوتوچاری. آنها انتظار زیادی ندارند، در سکوت به زندگی خود ادامه میدهند، بسیار قوی و شجاع و البته صبورند.