زینب کبری(س) روز پنجم جمادی الاول سال 5 یا 6 هجرت در مدینه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزیز، به گوش رسول خدا(ص) رسید. رسول خدا(ص) برای دیدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) آمد و به دختر خود فاطمه(س) فرمود:
((دخترم، فاطمه جان، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم)).
فاطمه(س) نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه های دوست داشتنی او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد.
پیامبر(ص) فرزند دلبند زهرای عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد.
فاطمه(ص) ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالی که شدیدا ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم، چرا گریه می کنی؟!
رسول خدا(ص) فرمود:((گریه ام به این علت است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنی من سرنوشت غمباری خواهد داشت، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتی دردناکی رو به رو می شود و چه مصیبت های بزرگی را به خاطر رضای خداوند با آغوش باز استقبال می کند)).
کنگره :
BP52/2 /ز9ع4 1385
نظر دیگران //= $contentName ?>
its very niceee!!!...
خیلی جالبه. داستان های کوتاه و زیبا...⚘ ...
با تشکر از اطلاعات خوبی که در اختیار می گذارید اجرکم عندالله...
با عرض سلام کاش متن دریک صفحه قابل مطالعه بود درحال حاطر که ڃنین نیست...
عالی بود...
سلام اندازه قلمش خیلی ریزه ،خواندنش بسیار سخته حتی اندازه قلم رو تا اخر زیاد کردم ولی فرقی نکرد...
فوق العاده و بسیار عالی از خوانندگان محترم التماس دعا دارم....
با سلام و آرزوی توفیقات روز افزون در جهت ارایه آثار این چنینی....
عالی ...
چه توفیق وسعادتی ازاین بالاترکه انسان بتوانددرفضایل وشناخت اهل بیت علیهم السلام مطالبی رابه رشته تحریر دراورد....