کتاب سیزده سالهها نوشته هادی شیرازی خاطرات نوجوانان رزمنده است. سیزده سالهها؛ حکایتی است از نبرد و حماسهآفرینی نوجوانانی که هنوز طعم تکلیف را نچشیده بودند، ولی به بهترین نحو، تکلیف خود را ادا کردند و بلوغشان با رسیدن به شهادت بود، بلوغ خونین. سیزده سالهها؛ روایاتی است از حضور قاسمهای خمینی کبیر، بزرگ مردانی که به جایی رسیدند که رهبرشان آنان را رهبر نامید.
ابراهیم، پیامبر خدا، سالها دارای فرزند نمیشد تا این که همسرش ساره از او خواست با کنیزش ازدواج کند. هاجر، کنیز ساره زنی مصری بود. پس از چندی، ابراهیم دارای فرزندی شد که نام او را اسماعیل گذاشت. اسماعیل، آفریدهٔ خداوند بود برای امتحانی بزرگ، برای آزمایشی عظیم.
ابراهیم بیش از ۹۰ سال سن داشت که خداوند اولین فرزندش، یعنی اسماعیل را به او عطا نمود. بنابراین علاقهٔ پدر به فرزند بسیار و فراتر است از آنچه تصورش می رود، علاوه بر این که اسماعیل کودکی فوقالعاده بود و نور نبوت را بر جبین داشت. با ولادت اسماعیل، ساره سخت اندوهگین شد و از ابراهیم خواست تا هاجر و فرزندش را از او دور کند. ابراهیم نیز اسماعیل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمایی جبرئیل در مکه ساکن ساخت. او همین که خواست تنها از آن جا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار، در این بیابان بی آب و گیاه چه کنند؟
اشکهای سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته میشد، قلب ابراهیم را تکان داد، دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به خاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها می گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. این را گفت و با هاجر وداع کرد.
طولی نکشید که غذا و آب ذخیرهٔ مادر تمام شد. بیتابی کودک شیرخوار و نگاه های تضرّعآمیز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای به دست آوردن آب، به تلاش و کوشش برخاست. اول به کنار کوه صفا آمد. اثری از آب ندید، سرابی از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن رفت و در آنجا نیز خبری از آب نبود. از آنجا سرابی را بر کوه صفا دید و به سوی آن بازگشت و هفت مرتبه این تلاش و کوشش برای به دست آوردن آب تکرار شد؛ در آخرین لحظات که طفل شیرخوار شاید آخرین دقایق عمرش را طی میکرد، از زیر پای او چشمهٔ زمزم به جوشش در آمد! و مادر و کودک از مرگ نجات یافتند. پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافلهها با مشاهده پرواز پرندگان مسیر خود را به سوی آن نقطه تغییر دادند و سرانجام از برکت فداکاری یک خانواده، مرکزی بزرگ و با عظمت به وجود آمد.