امتیاز
5 / 0.0
نظر شما چیست؟
...پاهایش را گذاشته بود توی آب ولرم و گفته بود: اسیر بدبخت عراقی رو که می بردم قرارگاه حتی جوراب هم نداشت در حالی که من جوراب داشتم. نمی دونی چقدر خوشحال شد وقتی پوتینای منو پاش کرد. خیلی دلم می خواست همون جا خلاصش می کردم اما اسیر بود. بعد لبخندی زده بود: چه کنیم که خیلی ها اسیرن؛ اسیر خواسته هاشون، اما حالا که خوب شده نگران نباش.
کنگره :
PIR8011‭‬ ‭/م5664‫‬‬‮‭ت8 1391
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
2999967
شابک :
978-600-299-041-9‬
سال نشر :
1391
صفحات کتاب :
52

کتاب های مشابه تمام شهیدان تو را می شناسند