... چون تجربهی زندگی مشترک ندارم هیچوقت نمیتوانم همسرم را به همان شکلی که هست مجسم کنم؛ همیشه یکی از پاها یا دستهایش را درازتر میکشم یا بعضیوقتها دماغ یک زرافه را وسط صورت زیبایش میکارم یا برایش چشمهای خماری میکشم که بزرگتر از حد معمولاند و توی ذوق میزنند. دیروز به مطب همسرم زنگ زده بود. خودش را معرفی کرده و به همسرم گفته بود...
... صندلی ها یکی یکی از تیپ های متفاوت هنرمندان پر می شود. دوست نزدیکم، که کلاسوری زیر بغل دارد، با چهره ای بادکرده و چشم هایی شور، با همسرم از راه می رسند و سمت چپ من می نشینند. لعنتی، هر کاری می کنم نمی توانم تصور کنم یکی از دست های همسرم از پشت گردن دوستم و من رد شده و انگشت هایش تا بازوی راست من می رسد. همسرم دارد با چند خانم در ردیف جلویی حرف می زند...
کنگره :
PIR8184 /الف75س8 1389