... زیرِ آب، هوا گرم بود. عین آب شمال، پُر از حباب نبود. با خودم فکر کردم و دیدم چقدر خوبه تا وقتی که من زیرِ آبم، بابام با یه پری روی هم بریزه و بره تو اعماق آب. آخه شنیده بودم پریا اون زیرزیرا، ته آب، زندگی می کنن، به گوشاشون مروارید می زنن، پوستشون بوی گل می ده، نخودی می خندن؛ از اون خنده هایی که دل آدم می ریزه، از اونایی که نه بچه گونه اس، نه زنونه...
... چهارمین دست انداز سر مرد را محکم به شیشه ی اتوبوس زد. چشمانش را باز کرد. صدای مگس مزاحم که دائما" وزوز می کرد با بوی عرق زیر بغل مرد کناری مرد را اذیت می کرد. با دست روی شیشه ی غبارگرفته ی اتوبوس چیزی نوشت. اول اسم خودش را نوشت امیر پاشا و بعد با خطی خوش تر نوشت: «قرمزته.» دلیل این نوشته ها را نمی دانست...
کنگره :
PIR8171 /الف24الف8 1389