شنید که گفت اسمش سیاووش است. برگشت کسی نبود. فهمید خودش بوده که به خودش گفته. یعنی صدای توی خودش بود. نفهمید که سیاووش اسم پدرش است یا اسم دوس پدرش که وسایل پدر را آورد خانه. یک لحظه هم شک کرد که سیاووش اسم کسی باشد که دوستش دارد، کسی است که عاشق شده آن هم خیلی زیاد. دید این را هم گم کرده. اما اعتنایی نکرد. خیلی چیزها بود که باید دنبالشان می رفت. بین این همه چیز و کس که گم کرده بود، حالا مادرش هم بود. می دانست که هیچ، وقت ندارد بفهمد سیاووش کدام یک از همة آن هاییست که فکر کرده. اما سیاووش را پایان و ته یک کاغذ نوشت که پر بود از اسم...
کنگره :
PIR4190/ج44 1387
شابک :
978-964-506-827-9
شابک دیجیتال :
978-600-03-2624-1