در نمازخانه پیرزنی با موی سپید و چهرهی پرچینی که آثار نیروی اراده و دانش از آن پدیدار بود چند لولهی نقره که سابقا نامههای بزرگان را به جای پاکت در آنها مینهادند روی میز پایه کوتاه کوچکی از سنگ یشم قرار داد. گویی در برابر هجوم اندیشههای گوناگون با ترتیب اسبابها و پس و پیش کردن آلات روی میز خود را مشغول مینمود و گاهگاه با دیدهی انتظار به درگاهی مینگریست که راهروی مزگت بود. با بیصبری جلو میرفت و باز خود را نگاه میداشت اما در همین هنگام صدای در شنیده شد و پیرزن دوید و پرده را برداشت. در پس پرده طلعت تابان آزرمیدخت نمودار شد که رنگش کمی ماهتابی شده بود و در بن مژگان ریزههای الماسگون اشک برق میزد. پیرزن دست بانو را بوسید و او را به سوی تختش برد و نشانید و خود روبهرویش ایستاد و با صدای گرفته و لهجهای که محبت مادرانه از آن پدیدار بود گفت: ای شهنشاه زادهی من باز آنچه را که به بندهی کمینهات نوید دادی از یاد بردی...
کنگره :
PIR8058 /ح93ش9 1394
شابک :
978-600-8137-11-5
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی خیلی خیلی بدبود.پیشنهادمیکنم دانلودنکنید...
عالی بود...
عالی...
سلام متاسفانه اکثر کتابهایی که دنبالش بودم توی لیست کتاب های شما نبود لطفا آرشیو رو کامل کنید ممنون ...