روزی در کسوت خواجگی بر مسند طبابت و بیع در داروخانه نشسته بود و جمله خدم و حشم در خدمتش مشغول که درویشی ژولیده از راه رسید و به اشارت یا به لفظ درخواستی نمود که مورد عتاب و پرخاش عطار واقع شد. درویش روی گردانید و معترضانه گفت: «این همه کبر و غرور و تجمل را چگونه ترک خواهی کرد؟!» عطار پاسخ داد: «آن گونه که تو ترک خواهی نمود!» درویش کاسة چوبین زیر سر نهاد و خرقة درویشی به روی افکند و گفت: «این چنین سبک بار!» و جان به جان آفرین تسلیم کرد. چون مرغ جان از قفسِ تنِ درویش پرواز نمود، عطار دگرگون شد و دکان رها کرد و خلعت تفاخر و خواجگی از تن به در کرد و خرقة درویش پوشید و پای در طریق سالکان عارف واصل نهاد.
کنگره :
PIR5020 /آ161389
شابک دیجیتال :
978-600-03-2543-5