از وقتی یادم است، از وقتی که خاطراتم توی حوض با ماهی ها قاتی شد و درخت توت باغچه به شاش شبانه ام عادت کرد، سید را سیاه پوش دیدم. حتی چند سالی قبل تر از این که خاطراتم شکل بگیرد. از وقتی که علی مرد. عین خودش بود. سید به من می گفت: «تو شبیه ننه ات هستی» و علی شبیه خودش بود. پانزده خرداد کشتند. سید زیاد بیرون نمی رفت. خانه با یک عالم اتاق درندشت همیشه پر بود از آدم. تا ناشتایی را می خوردیم، مردم صف می بستند پشت در. ننه فاطمه در را که باز می کرد، می ریختند توی حیاط و بعد حتی اتاق ها. من هر روز با بچه هایی که اولین بار می دیدمشان، توی حیاط گرگم به هوا بازی می کردم. مشت مشت آب می پاشیدیم سر و روی هم، و عاشق دامن گلدار دخترهایی می شدم که می نشستند سر حوض و آب را نوازش می کردند...
کنگره :
PIR4249/ج54 1388
شابک :
978-600-175-050-2
شابک دیجیتال :
978-600-03-2495-7