امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
700
نظر شما چیست؟
حسین جان!
رفته بودی ماهی بخری برای شام.
به من گفتی که تو برنج خیس کن، من ماهی می خرم و زودی بر می گردم.
گفتی به خانواده یزدی نژاد و تهامی و اسدی هم بگو برای شام بیایند پیش ما و گفتی کاش پورصالحی و خانم اش هم این جا بودند تا دور هم شام می خوردیم.
این ها را گفتی و رفتی.

پشت سرت من یک عالمه برنج خیس کردم.
گفتم که یک وقت کم نیاید زشت است!
شب های پیش رفته بودیم میهمانی دسته جمعی خانه دوستان تو و چه قدر خوش گذشته بود!
دست کم به ما زن ها که خیلی خوش گذشته بود. شما مردها که همان توی میهمانی هم فکر و ذکر و صحبت تان جبهه بود، نه خانه و زندگی!

گفتم که خانه، خب، درست است که آن جا خانه ما نبود، ولی به هر حال شده بود محل زندگی مان ...
صفحات کتاب :
31

کتاب های مشابه پلاک طیبه