مهماندار لیوان یکبار مصرف را از قهوه پر کرد و به دستش داد. زن به انگشتری که توی دستش بود، نگاهی انداخت. جرعهای از قهوه را خورد و لیوان را روی میز کوچکی که جلویش بود گذاشت.
کیف حصیری را باز کرد. آلبوم کوچک را از آن بیرون آورد. چند گل سفید روی جلد سبز آلبوم دیده میشد. آن را باز کرد. در لباس سفید کنار مرد ایستاده بوده. گلها و چراغهای رنگی بزرگ و نگاهی که به او میخندید. آلبوم را ورق زد. پدر کنارش ایستاده بود. او هم بود. سرهایشان را به هم نزدیک کرده بودند و می خندیدند. آلبوم را ورق زد. باز هم ورق زد...
کنگره :
PIR7962 /ن36624خ8 1389