امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
6,500
نظر شما چیست؟
آرمین ، خوب شعر می گفت. آرمین ، خوب شعر می گفت و مهتاب ، خوب شعر آرمین را می فهمید و آرمین ، خوب می فهمید که مهتاب، خوب شعر خوبش را می فهمد، این بود که آنها شب شعرهای دانشکده را گرفتند دست شان و نشستند کنار هم؛ مثل همین حالا که نشسته اند کنار هم، توی همان ایستگاهی که همان سطر اول برایتان گفتم. تنها هستند.کسی در ایستگاه نیست، توی این هوای پاییزی ، در این ساعت و زمان باید هم کسی توی این ایستگاه نباشد.پیرمرد هم خواب است.دارد چرت می زند. توی اتاقک ایستگاه همیشه همین پیرمرد است که می ماند شب و روز.
آرمین با انگشتر عقیق روی دومین انگشت دست چپش به شیشه پنجره می زند.پیرمرد چرتش پاره می شود...
صفحات کتاب :
122
کنگره :
‫PIR4249‭‬ ‭/ر75‫‭/ص36 1389‮
دیویی :
‫‭8فا3/6208‮
کتابشناسی ملی :
1877887
شابک :
‫‭978-964-506-851-4‮
سال نشر :
1389
شابک دیجیتال :
978-600-03-2465-0

کتاب های مشابه صد درجه سانتی گراد