یک روز با عجله آمدند و مرا به اتاق به اصطلاح تمشیت( اتاق شکنجه) بردند و مرا به تخت بستند و به شدت شکنجه کردند و ازمن اسلحه و مکانی را که اسلحه ها را مخفی کرده بودم خواستند. من هم در حالی که از درد به خود می پیچیدم گفتم که اهل مبارزه مسلحانه نبودم. من حرف زده ام، اعلامیه گرفته، خوانده و پخش کرده ام، ولی با اسلحه سروکاری نداشته ام.آنها زیر بار نرفتند و شاید خداوند ترحمی کرد که یک بار شلاق به چشمم خورد و خون از چشمم بیرون زد و آنها به محض دیدن خون شکنجه را قطع کردند...
کنگره :
DSR1670 /الف74آ3 1389
شابک دیجیتال :
978-600-03-2452-0