باز صدای تق تق کفشش، یک دست و ضرب دار، می پیچد در گوشم و مثل آواز شیطان روحم را ازماندن در این سنگ باز می دارد.چشم هایم پر از بیداری می شوند. دستانم را از این کتاب رها می کنم. عصا و عینکم را کنار می گذارم و همراه باد روی پنجه پایم بلند می شوم و می چرخم و می روم و می آیم.سبک می خندم و قهقه می زنم. زمان می ماند و من از مقابلش می گذرم .وبه گذشته های می رسم که هنوز نیامده اند...
کنگره :
PIR4249/م35خ2 1389
شابک دیجیتال :
978-600-03-2445-2