ملانصرالدین هم در یک گروه شش نفری خودش را جا داد. امّا در عوض این که غذا بخورد، کاری عجیب از خودش نشان داد: او آستینِ لباس خود را به پلوی داخل سینی می زد و با صدایی بلند می گفت:
- آستینِ نو، پلو بخور! آستینِ نو، پلو بخور!
تاجر به صدایی شبیه فریاد پرسید :
- لباس؟! مگر لباس شما غذا می خورد قربان!
- بله؛ لباس من غذا می خورد؛ برای این که اول با لباس کهنه و قدیمی آمدم؛ اما داخل باغ راهم ندادند. بعد که لباس نو پوشیدم و برگشتم، مورد احترام قرار گرفتم و راهم دادند. معلوم است این پذیرایی و غذا دادن برای لباسم بوده، نه برای من.
کنگره :
1392 801 الف 9د/ PIR3996
شابک :
5- 073 - 181 - 964 - 9