امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
1,000
نظر شما چیست؟
شب های زمستان، مادرم پیاله ای از توت خشک و کشمش و گندم و شاهدانه، و یا خوردنی های دیگر جلویمان می گذاشت و خودش هم مشتاقانه کنارمان می نشست.در آن هنگام، بیش تر روزهای زمستان برف می بارید و چراغ علاالدین خانه را گرم نمی کرد؛ برای همین، لحاف کرسی را تا خرخره بالا می آوریم. هنگامی که همگی زیر کرسی جمع می شدیم، مادربزرگمان شروع به قصه گفتن می کرد؛ قصه های که از بی بی جانش شنیده بود. گاهی باید خیلی فکر می کرد تا بقیه ی داستان را به یاد می آورد.من عاشق داستان های قدیمی بودم و همیشه نگران بودم که این داستان های زیبا فراموش شوند. برای همین ، تصمیم گرفتم آن ها را بنویسم؛ ولی در این هنگام، بسیاری از آن ها را از یاد برده بودم و مادربزرگ عزیزم نیز در بستر بیماری بود و دیگر چیزی را به یاد نمی آورد.سراغ مادربزرگ ها و حتی قصه گوهایی از شهرهای گوناگون رفتم.گاهی برای آن که یک داستان را کامل کنم مجبور بودم نزد چندتن بروم.با این همه،بیش تر داستان هایی که جمع کردم ناقص بود و مجبور شدم آن ها را پردازش و بازنویسی کنم.سرانجام، هنگامی که همه را نوشتم ودر مجموعه ای چند جلدی چاپ کردم،خیالم آسوده شد که این میراث گران بها دیگر از بین نخواهد رفت.
صفحات کتاب :
96
دیویی :
‫‬‭398/20955‫‬‭ک331‮الف‬ 3.ج 1387
کتابشناسی ملی :
1312688
شابک :
‫‬‭978-600-90382-3-7
سال نشر :
1387

کتاب های مشابه راز خواب پسر خیاط