روزی از روزها، ماهیگیر پیری یک ماهی طلایی را در تور ماهیگیری اش پیدا کرد که بال هایش تکان می خورد و دهانش حرکت می کرد و از پیرمرد خواهش می کرد که اجازه بدهد به آب برگردد. اگرچه ماهیگیر با فروختن ماهی طلایی به زرگر می توانست مبلغ قابل توجهی دریافت کند، اما ماهی را به طرف دریا پرتاب کرد.
ماهی قبل از این که ناپدید شود، در کنار قایق به ماهیگیر گفت: «تو خواهی دید که من چگونه سپاسگزارت هستم. نباید چیزی در مورد آنچه که اتفاق افتاده است به کسی بگویی.»
زمانی که ماهیگیر به خانه اش رسید، متوجه شد که کلبه ی محقّرش کاملاً دگرگون شده و به قصر باور نکردنی تبدیل شده و همسرش در لباسی فاخر همچون ملکه نشسته است.
کنگره :
PE1130/م27525ھ4 1389
شابک :
978-600-5559-53-8