کتاب جورج کنجکاو کار میکند به قلم اچ. ای. ری. در نشر کاگو به چاپ رسیده است. ترجمه این کتاب را فهیمه محمدینیک انجام داده است.
میمون کوچولویی از باغ وحش فرار کرده و سر از شهر درآورده است. او دوست دارد سر از هر کاری و هر جایی در بیاورد به رستوران و هتل و بیمارستان میرود و شغلهای متفاوتی را تجربه میکند و دست آخر شغلی را انتخاب میکند که ترکیبی از زندگی شهری و زندگی جنگلیاش است.
بالأخره روزی رسید که جورج دوباره میتوانست راه برود. پرستار به جورج گفت: «همینجا منتظر باش و به چیزی دست نزن. دوستت امروز برای مرخص کردنت میآد.»
جورج همین که تنها شد، به همهی چیزهای عجیب و غریب بیمارستان نگاهی انداخت. فکر کرد «نمیدونم توی اون بطری آبی بزرگ چیه.»