همهی افراد میتوانند زندگی خود را را تغییر دهند و آنچه را که میخواهند و به دنبال آن هستند را به دست آورند. پی تی بارنوم، نویسنده کتاب هنر پولدار شدن میگوید: پول درآوردن هرقدر هم ساده به نظر بیاید، نگهداری آن سرسختترین کار دنیاست. مسیر ثروتمند شدن بسیار راحت و هموار است، فقط باید کمتر از چیزی که به دست میآوریم، خرج کنیم.
ممکن است بسیاری از خوانندگان بگویند این یعنی اقتصاد و اقتصاد یعنی ثروت، اما واقعیت این است که بسیاری از افراد فکر میکنند اقتصاد میدانند، درحالیکه واقعاً نمیدانند. برداشت افراد از اقتصاد اشتباه است و آنها زندگی را بدون درک درست از اصول آن سپری میکنند. یکی میگوید: «من درآمد زیادی دارم و همسایهام همینقدر درآمد دارد؛ اما هر سال او پیشرفت بیشتری دارد و من کم میآورم؛ چرا؟ من همه چیز را در مورد اقتصاد میدانم.» او فکر میکند میداند، اما در واقع نمیداند. افرادی وجود دارند که فکر میکنند اقتصاد متشکل از پسانداز از طریق خساست، ناخن خشکی، کم کردن دو پنی از صورتحساب خشکشویی و انجام انواع کارهای کوچک ناچیز و لئیمانه است. اقتصاد به معنای فرومایگی و گداصفتی نیست.
بدبختانه این دسته از افراد همچنین اجازه میدهند اقتصاد فقط در یک جهت به کار رود. از اینکه اینقدر فکر اقتصادی خوبی دارند و در جایی که باید دو پنی خرج کنند، یک نیمپنی پسانداز میکنند، به خودشان میبالند و گمان میکنند میتوانند در سایر جهات ولخرجی کنند.
اقتصاد واقعی متشکل از کسب درآمدی بیش از مخارج است. اگر لازم است لباسهای قدیمی را بیشتر بپوشید؛ از خیر دستکش نو بگذرید؛ لباسهای کهنه را وصله کنید، اگر لازم است غذاهای سادهتری بخورید تا تحت هر شرایطی، مگر اینکه اتفاق غیرمترقبهای رخ دهد، وزنه ترازو در قسمت درآمد سنگینتر باشد. یک پنی اینجا، یک دلار آنجا روی هم جمع میشود و به این ترتیب نتیجه دلخواه به دست میآید. برای رسیدن به چنین اقتصادی احتمالاً آموزش نیاز دارید، اما وقتی یاد گرفتید خواهید فهمید پسانداز منطقی از خرج کردن غیرمنطقی رضایتبخشتر است. پی تی بارنوم قصد دارد در کتاب هنر پولدار شدن، با استفاده از تجربیات خود، موفقیت مالی و پولدار شدن را توضیح دهد تا خوانندگان به درک بهتری از هنر پولدار شدن دست یابید.
امنترین برنامه و مطمئنترین راه موفقیت برای مردان جوان برای شروع زندگی، انتخاب شغلی است که مطابق ذوق و سلیقهشان باشد. والدین و مربیان اغلب در این رابطه کاملاً مسامحهکار هستند.
برای مثال، بسیار متداول است پدری بگوید: «من پنج پسر دارم، میخواهم بیلی روحانی شود؛ جانی وکیل، تام دکتر و دیک کشاورز.» بعد به شهر میرود تا ببیند چه شغلی برای سام مناسب است. به خانه باز میگردد و میگوید: «سام، متوجه شدم ساعتسازی کار جالب و پرسودی است؛ فکر میکنم بهتر است وارد این حرفه شوی.» او این کار را بدون توجه به میل طبیعی یا نبوغ سام انجام میدهد.