کتاب به خونسردی نوشته ترومن کاپوتی، او را به ستارهای در ادبیات تبدیل کرد و به عنوان شناختهشدهترین و بهترین اثر وی باقی ماند. کاپوتی این کتاب را به عنوان اولین رمان غیرداستانی که تا آن زمان نوشته شده بود، به خوانندگان معرفی کرد. در این اثر شخصیتها و طرز زندگانی آنها و نیز مکانهایی که داستان در آن جریان دارد، به طور باورنکردنی قابل لمس هستند و خواننده به راحتی با آن ها احساس همدردی و یکیشدن میکند.
کتاب در ابتدا به شیوه یک روزنامهنگاری فرم گرفته، بهطوریکه اطلاعات اولیه به طور دقیق گردآوری شدهاند و در مرحله بعد با هنرمندی یک نویسنده رمان روایت میشود.
کتاب به خونسردی به روایت یک حادثه قتل واقعی که در شهرستان فینی در غرب کانزاس و بین سالهای ۱۹۵۹ و ۱۹۶۵ اتفاق افتاده بود، میپردازد. در شب ۱۴ نوامبر ۱۹۵۹، دو مرد وارد خانهای در هلکمب کانزاس شده و چهار تن از اعضای خانواده کالتر را که خانوادهای ثروتمند و مورد احترام در فینی بودند، به قتل میرسانند. غیرمترقبه بودن آشکار و خشونت بیاساس این حادثه، چیزی که به ندرت در این منطقه از کانزاس رخ میداد، جامعه اطراف را شوکه و آشفته کرد. بهطوریکه ساکنان آن منطقه مشاهده کردند زندگی آرام و صلحآمیز آن ها ناگهان توسط خبرنگاران، رسانهها و چشمان بیدار مردم سراسر ایالت متحده مورد هجوم قرار گرفته است.
اطلاع کاپوتی از اینماجرا باعث شد مثل یک کارآگاه قدیمی و کلاسیک قدم به قدم در پی سرنخها برود. پس از دستگیری قاتلان پرونده هم طی ماههای زیادی با آنها به مصاحبه پرداخت. این کتاب چهار فصل اصلی با عناوین «آخرین کسی که آنها را زنده دیده است»، «ناشناسها»، «پاسخ» و «گوشه» دارد.
ترومن کاپوت در پیشگفتار کتابش مینویسد: «تمامی مطالبی که در این کتاب آمده از مشاهدات خودم نبوده است. یا از گزارشهای رسمی استخراج شدهاند و یا نتیجه گفتوگو با کسانی هستند که بهطور مستقیم با این ماجرا در ارتباط بودهاند، که برای بیشتر این مصاحبهها مدتهای قابل توجهی وقت صرف شده است.»
به خونسردی پس از چاپ با موفقیت بسیار روبهرو شد و در فهرست پرفروشترین کتابهای سال قرار گرفت. ریچارد بروکس در سال ۱۹۶۷ بر مبنای این کتاب فیلمی سیاه و سفید ساخت که بهترین نمونههای فیلم مستند داستانی در تاریخ سینما به شمار میرود. بعد از به خونسردی دیگر تلفیقِ داستان و گزارش، مشخصه اصلی هر آنچه بود، که نوشت.
تنها ناراحتی آقای کلاتر درباره خانواده خود وضع سلامتی زنش بود. او ناراحتی اعصاب داشت. عصبانی، افسرده و کنارهگیر بود. علت افسردگی او بر کسی پوشیده نبود، همه میدانستند که در این شش سال اخیر بارها به روانپزشک مراجعه کرده است، اما خوشبختانه مثل این بود که آفتاب امید بر زندگی تاریک آنها تابیده بود. چهارشنبه گذشته پس از دو هفته معالجه و استراحت در مرکز پزشکی وسلی،وقتی که به خانه بازگشته بود به شوهرش مژده داده بود که بالاخره پزشکان علت اصلی ناراحتیهای او را یافته و فهمیده بودند که علتی جسمانی دارد نه روانی - یکی از مهرههای ستون فقراتش از جا در رفته است و بایستی تحت عمل جراحی قرار گیرد تا بهبود حاصل کند - آیا امکان داشت که علت این ناراحتیهای روانی و این کنارهگیریها، اشکهایی که در اتاق دربسته میریخت، فقط از جا در رفتن مهره استخوان پشت باشد؟ اگر واقعاً علت این بود، آقای کلاتر در نظر داشت که روز عید شکرگزاری در سر میز غذا مراتب سپاسگزاری خود را بیان کند.