کتاب دختران ایران اولین جلد از مجموعه «روایت زن ایرانی» به قلم جمعی از نویسندگان و به کوشش مجموعه «خانه همبازی» از سوی انتشارات راه یار چاپ و روانه بازار نشر شده است.
اولین و مهمترین مؤلفه پیشرفت هر ملتی انسان است؛ همان سرمایهای که آگاهیها، آرمانها و انگیزههایش، او را به سویی میکشاند که دانش، توانایی، هنر و ذوق خود را برای پیشرفت دستهجمعی امتی خرج کند. تاریخ سرزمین ایران پر از انسانهایی است که در عرصههای مختلف اندیشه و علم، مبارزه سیاسی، هنر، نویسندگی، شاعری، خدمترسانی و اصلاح اجتماعی، تعلیم و تربیت، رسانه، ورزش، کارگری، کارآفرینی، قانونگذاری، حکمرانی و مطالبهگری در قلمرو روستا و شهر و چهبسا فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران عزیز، تلاش کرده و خودشان را بسط دادهاند؛ انسانهایی که نقش و رسالت انسانی خود را فراتر از عادتها و روزمرگیها و فردیتها درک کردهاند و همین ادراک، آنها را با آدمهای اطرافشان متفاوت کرده است.
انسانهایی که قرار ندارند و آنقدر که در توانشان هست و آنگونه که موقعیتشان اقتضا میکند، به فکر حرکت هستند و این حرکت آگاهانه و دردمندانه، خود باعث گشایشهای بعدی شده است؛ آدمهایی که به برکت این دغدغه، در وادی تعالی خویش و خویشاوندان نیز حرکت ایجاد کردهاند. این انسانها را کجا میتوان یافت؟ دنبال جای خاصی نباید بود. کافی است سری بچرخانیم. در محله، شهر و روستایمان، میان زنان و مردان این سرزمین، بسیاری از این انسانها را بارها دیدهایم و به راحتی از کنارشان گذشتهایم، خصوصاً از کنار زنانشان.
در مجموعه «روایت زن ایرانی» سعی شده است از میان زنانی که در تاریخ معاصر ایران عزیز تاکنون کمتر دیده و شناخته شدهاند، برخی را به صورت داستانی روایت کنیم. این زنان عملشان لزوماً شبیه هم نیست و هر کدام کاری انجام میدهند، اما یک روح گرم و گیرا، همه آنها را شبیه هم کرده است. در وجود هر یک از این زنان، شمعی است که از اسارت رکود، جهل، سرگردانی و سرگرمی رهایی یافته و روشن شده و خود میتواند شمعهای خاموش دیگر را روشن کند. زنانی روشن و روشناییبخش و مثالزدنی برای زنان و مردان.
کتاب دختران ایران، جلد اول از مجموعه «روایت زن ایرانی» است که به بازنمایی زندگی زنان تاریخسازی که هر کدام به نحوی در رشد و پیشرفت این مرز و بوم مؤثر بودهاند، پرداخته است. فاطمه خطیب، فعال صلح، عضو اتحادیه بینالمللی امتواحده و استاد فیزیک؛ نیره عابدینزاده، قاضی، معاون دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی؛ هاشمیه متقیان، ورزشکار دو و میدانی و قهرمان پارالمپیک؛ سپیده کاشانی، شاعر، نصرتبیگم امین، اولین بانوی مجتهده ایرانی؛ زهرا عجمیان، خواهر شهید روحالله عجمیان؛ مرضیه حدیدچی، اولین فرمانده سپاه و نماینده مجلس از جمله بانوانی هستند که در این کتاب، معرفی و روایت شدهاند.
ماجرای کلارا و بچههایش بیشتر به قصهها شبیه است تا واقعیت. شَمیلا پیام داده بود: «بچههای اینجا نیازهای اساسی زندگی را ندارند؛ نه غذای درست، نه لباس، نه جای خواب و نه هیچ چیز دیگر.» اما هرشب قبل از خواب، رو به خدا میایستند، دست بالا میگیرند و بابت نعمتها و مهربانیهایش شکر میکنند و شعر توحید میخوانند: «لااله الاالله، لااله الاالله.»
شاید شَمیلا از صفحۀ «رنگ زیتون» به ما رسیده بود یا از طرح تبسمی که مدتی بود راهش انداخته بودم. چه فرقی میکرد؟ مهم این بود که پیامش رسیده بود و تا صبح صداهای ظریف و بههم تابیدۀ بچهها توی گوشم تکرار شد. هزاربار از خودم پرسیدم: «فاطمه! تو چهقدر باور داری که باید خدا را بابت کوچکترین داشتهها شکر کنی؟ اصلاً شکر کردن بلدی؟» جوابش را نمیدانستم! ندانستن هم عیب نیست، اولین قدم پیدا کردن راه است. همان شب صدبار فیلمی را که شَمیلا فرستاده بود، دیدم.
چندتا بچۀ قد و نیمقد، سرها را داده بودند بین دستهای کوچکشان که به سجاده میماند و کلمات دعا را زمزمه میکردند. فردای آن شب طولانی، وقتی تیغۀ نازک و اُخرایی آفتاب افتاده بود روی دیوار اتاقم، به بچههای «امت واحده» پیام دادم میخواهم بروم آفریقا. همینقدر غیرمنتظره! گفتم هم میروم یتیمخانه کلارا، هم اردوگاه آوارگان داداب. بیش از اینکه آنها به من نیاز داشته باشند من به آنها نیاز داشتم...