کتاب وقتی مامانبزرگ کوچک شد، نوشته آکسینیا لاپالوما با ترجمه پرویز اصفهانی منتشر شده است. مطالعهی این کتاب به کودک کمک میکند درک بهتری از مفهوم از دست دادن و مرگ عزیزان خود پیدا کند.
ایلیوشا پسر کوچولویی است که دوست دارد در این دنیا بیشتر از هرکسی با مامانبزرگش باشد، با هم خرید، آشپزی و بازی کنند و به دیدن ناشناختهها بروند. اما یک روز صبح مامانبزرگ شروع به کوچک شدن می کند، آنقدر کوچک که بالاخره با چشم دیده نمیشود تا اینکه...
ایلیوشا برای آنکه خوشحالی خیلی زیادش را نشان بدهد، روی چارپایه پرید و مامان نینا را بغل کرد. بعد همانجا خیلی قرص و محکم قول داد که همیشه مامانبزرگش را دوست داشته باشد و بچهی خوبی باشد. گفت که دیگر کمتر بازیگوشی میکند و دیگر هرگز به مامان بزرگش دستور نمیدهد و نهتنها کارهایش را خودش انجام میدهد، بلکه در کارهای خانه هم به مامان نینا کمک میکند. شبها هم حواسش خواهد بود که مامان نینا کارهایش را کنار بگذارد و بخوابد تا دیگر هیچوقت کوچک نشود.