کتاب قصههای آسیه آباد، اثر رضا فیاضی؛ مجموعهای از داستانهای کوتاه شامل عناوینی نظیر؛ «هارمونیکا، انگشتر عقیق داییجان، آقای خباز، عبود، اِبو» میباشد که با دیدگاهی نو به روایتهایی از «زندگی و فرهنگ ایرانی» پرداخته است.
انگشتر عقیق داییجان
امروز داییجان برای ناهار میهمان ما است. او یک ساعت پیش با زنداییجان به خانۀ ما آمد.
داییجان، دایی ما نیست. دایی مامان است. اما همیشه به او داییجان میگوییم. او هم ما را داییجان صدا میکند.
_ داییجان، بیا اینجا... داییجان، یک لیوان آب بده... و...
ما هم بیچون و چرا حرفهایش را گوش میکنیم و میگوییم:
_ چشم داییجان... همین الان داییجان.
داییجان مرد مهربانی است. خوش اخلاق و خوش صحبت است و ما را هم خیلی دوست دارد.
دایی جان یک انگشتر عقیق دارد که به جانش بسته است. انگشتر داییجان خیلی قشنگ است و دل همۀ ما بچهها را برده است. داییجان انگشترش را مثل یک بچه تر و خشک میکند. با احتیاط آن را از انگشتش بیرون میآورد. آن را با آب و صابون میشوید. با یک دستمال خیلی تمیز خشک میکند. نوازشش میکند. آن را میبوید و بعد با احترام دوباره توی انگشتش میکند. داییجان میگوید، انگشترش بوی خوبی میدهد، بویی که فقط مال انگشتر او است. اما من هیچ وقت هیچ بویی احساس نکردم.. .