«مدیر مدرسه» داستان معلمی است که از درس دادن و سرو کله زدن با بچه ها خسته شده و می خواهد به عنوان مدیر مدرسه به استراحت بپردازد. برای این کار با رشوه، مدیریت مدرسه ای دورافتاده را تصاحب می کند؛ اما با دیدن اوضاع و مشکلات آن جا و نیز تبعیض هایی که در مورد بچه ها می بیند، سرانجام استعفا می دهد. جلال در این داستان نسبت به تمام ناهنجاری ها و خلاف های اداری زمان خودش فریاد اعتراض سر می دهد و آن را به زیبایی هرچه تمام تر نمایان می کند.
بی شک می توان تمامی آثار داستانی زنده یاد جلال آل احمد را از آثار جاودان و به یاد ماندنی داستان نویسی معاصر ایران دانست؛ اما داستان مدیر مدرسه به خاطر بیان دردی ملموس و زبان بی اندازه صمیمی اش، بسیار تحسین برانگیز است.
هنوز برف اول روی زمین بود که یک روز عصر معلم کلاس چهار رفت زیر ماشین. زیر یک سواری. مثل همهی عصرها من مدرسه نبودم. دَم غروب بود که فراش قدیمی مدرسه، دَم در خانهمان خبرش را آورد، که دویدم به طرف لباسم و تا حاضر بشوم میشنیدم که دارد قضیه را برای زنم تعریف میکند. عصر، مثل هرروز از مدرسه درآمده بود و با یک نفر دیگر از معلمها داشت میرفت که ماشین زیرش میگیرد. ماشین یکی از امریکاییها که تازگی در همان حوالی، خانه گرفته بود تا آب و برق را با خودش به محل بیاورد. باقیش را از خانه که درآمدیم برایم گفت. گویا یارو خودش پشت فرمان بوده و بعد هم هول شده و دررفته. بچهها خبر را به مدرسه برگرداندند و تا فراش و زنش برسند، جمعیت و پاسبانها سوارش کرده و فرستاده بودند مریضخانه. اما از خونی که روی اسفالت بوده و دورش را سنگچین کرده بودند لابد فقط لاشهاش به مریضخانه رسیده. به اتوبوس که رسیدم، دیدم لاکپشت سواری است. فراش را مرخص کردم و پریدم توی تاکسی...