کتاب پارادوکس، اثر انسیه آزادی؛ به تضادهای ظاهری و باطنی کاراکترِ ویژه رمان میپردازد. نویسنده با چالشهای اعجابانگیزی به معضلات اجتماعی اعم از کودکهمسری، اعتیاد و تجارت دختران پرداخته و موضوعی که بیش از هرچیز در این کتاب قابل تأمل هست، بیان این نکته که انسانها هر کدام به نوبهی خود در تمام مراحل زندگیشان کماکان نقابی به چهره دارند که خود واقعیشان را پشت آن پنهان میکنند.
مشغول بررسی پروندههای بیماران بودم، این یک روز مرخصی برای من به اندازهی یک هفته عدم حضور پیامد داشت. اینم تجربهای شد. پروندهها را برداشتم.
به سوپروایزر بخش گفتم: اینارو تو اتاقم چک میکنم خیلی نمیتوانستم روی پا بایستم. تقریباً نزدیک اتاقم بودم که مهرداد را دیدم. لباس اتاق عمل به تن داشت. مثل همیشه همان لبخند شیطنتآمیز روی لبش بود. «من با دیدن مهرداد و اردلان باید خجالتزده و شرمنده باشم، یا خوشحال به خاطر حضور صمیمیشون!»
مهرداد: احوال شما خانم دکتر؟
با شیطنت به پایم خیره شد.
مهرداد: بهتر هستید؟
فکر میکنم لبخند روی لب من هم جا خوش کرده بود با اتفاقات و شیطنتهای آن شب مهرداد، مگر میشد نخندید؟
- خیلی ممنونم، به لطف شما
- دورادور جویای احوالتون بودم
- بله در جریان هستم. دورادور به گوش من هم رسید. ممنونم از احوالپرسیتون
- خواهش میکنم این چه حرفیه! من تماس نگرفتم که مزاحم استراحتتون نشم، به همین خاطر نامحسوس احوالپرسی کردم
با پوزخند گفتم: میدونم! شما احتمالا فیلم زیاد میبینید
- چطور؟
- به انجام کارهای نامحسوس و زیر پوستی و مخفیانه گرایش زیادی دارید
- ولی زیر آبی نمیریم. خیالتون راحت!
- قطعا! من به همکارام اعتماد دارم
- فکر کنم چارهای هم جز این ندارید
خندیدم.