نظر شما چیست؟

معرفی کتاب زمین آدم ها

خالق کتاب شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری در کتاب زمین آدم‌ها از مجموعه اتفاقاتی هیجان انگیز در زندگی خود، علی‌الخصوص فعالیت در یک شرکت پستی هوایی می‌گوید. او چندی از مسائل پیش آمده در سفرهایش، از پرواز بر بلندای کوه‌های آند در آمریکای جنوبی گرفته تا صحرای آفریقا را به قلم تحریر درآورده است.

زمین آدم‌ها  از مفاهیمی چون رفاقت، مرگ، رشادت، و وفاداری میان همکاران می‌گوید. او همچنین انسانیت و تفکر درباره مفاهیم هستی را نقطه عطف زندگی انسان می‌داند. آنتوان دو سنت اگزوپری در این اثر از نوع بینش خود نسبت به جهان پرده برمی‌دارد و ثابت می‌کند که از دیدگاه او، چه مسئله‌ای موجب ارزشمند شدن زندگی می‌شود. او همچنین از سانحه‌ای تعریف می‌کند که طی آن، با مرگ فاصله چندانی نداشته است اما سرانجام به شکلی باورنکردنی به زندگی بازمی‌گردد. این کتاب در بعضی جاها با عنوان زمین انسان‌ها ترجمه و منتشر شده است.

گزیده کتاب زمین آدم ها


 در رستوران به این پیش‌کسوت‌ها برمی‌خوردیم، اخمو و اندکی دیرآشنا، مغرورانه توصیه‌هایی به ما می‌کردند. گاهی که یکی از آن‌ها در برگشت از «آلیکانت» یا «کازابلانکا»، با لباس چرمی خیس شده از باران، با تأخیر به ما می‌پیوست و یک نفر از ما با کمرویی درباره‌ی چگونگی سفرش از او سؤال می‌کرد، با جمله‌هایی کوتاه از روزهای توفانی چیزهایی برای‌مان می‌گفت، در عالم خیال دنیایی افسانه‌ای برای خودمان می‌ساختیم پر از تله‌ها، دام‌ها، صخره‌هایی که ناگهان در دل آسمان قد برمی‌افراشتند و تکان‌هایی که درختان کهن‌سال را ریشه‌کن می‌کردند. اژدهاهایی سیاه که به نگهبانی از دهانه‌ی دره‌ها مشغول بودند و شعله‌های آذرخش که همچون تاجی بر فراز قله‌ی کوه‌ها می‌درخشیدند. این پیش‌کسوت‌ها بلد بودند چه‌گونه ما را وادارند احترام‌شان را نگه داریم. اما گهگاه یکی از آن‌ها، برای ابد محترم می‌ماند و از سفر بازنمی‌گشت.

   به طور مثال، برگشت از یکی از سفرهای «بوری» را که بعدها در کوه‌های «کور بی‌یر» کشته شد، خوب به یاد دارم. این خلبان سالخورده آمد میان ما نشست و با شانه‌های فروافتاده به علت تلاش و خستگی زیاد، بی‌آن که حرفی بزند به کندی شروع به خوردن غذایش کرد. غروب یکی از آن روزهای نامساعدی بود که آسمان در سراسر مسیر خط هوایی، آشفته و منقلب بود، کوه‌ها به نظر خلبان چنین می‌نمودند که درون لایه‌هایی از چرک و کثافت غوطه‌ورند، درست مانند توپ‌های زنجیرگسیخته‌ی کشتی‌های بادبانی دوران گذشته که از این‌سو به آن‌سوی عرشه می‌غلتیدند. به بوری چشم دوختم، آب دهانم را قورت دادم و سرانجام دل به دریا زدم و از او پرسیدم پرواز دشواری داشته است یا نه. بوری با پیشانی چین‌افتاده روی بشقاب غذایش خم شده بود و انگار پرسشم را نشنیده باشد جوابی نداد. درون اتاقک بدون سقف هواپیما، خلبان هنگامی که هوا منقلب است، ناچار می‌شود به بیرون خم شود تا دور و برش را بهتر ببیند، آن‌وقت زوزه‌های باد سیلی‌زنان تا مدت زیادی در گوش‌هایش می‌پیچد. لحظه‌ای بعد بوری سرش را از روی بشقابش برداشت، به نظر آمد صدای مرا شنیده و پرسشم را به خاطر آورده، بعدناگهان زد زیر خنده، خنده‌ای صاف و آهنگین.

خنده‌ی او شگفت‌زده‌ام کرد، چون به ندرت می‌خندید، خنده‌ای کوتاه که نشان‌دهنده‌ی میزان خستگی‌اش بود. هیچ توضیحی درباره‌ی سفر پیروزمندانه‌اش نداد، دوباره سرش را روی بشقابش خم کرد و ساکت به جویدن غذایش ادامه داد. اما در فضای نیمه‌تاریک رستوران و کارمندان جزئی که آمده بودند خستگی ناچیز روزانه‌شان را در کنند، این رفیق‌مان، با شانه‌هایی پهن و سنگین، ناگهان به طرز عجیبی نجیب‌زاده و شرافتمند به نظر آمد؛ از زیر پوست زمخت صورتش چهره‌ی فرشته‌ای که بر اژدها غلبه کرده بود نمایان شد.

کنگره :
1392 3 آ 9 س / 2623 PQ
دیویی :
912 / 843
کتابشناسی ملی :
3047748
شابک :
9786007987667
سال نشر :
1402
صفحات کتاب :
224

کتاب های مشابه زمین آدم ها