مرگ شادمانه اثر آلبر کامو ترجمه پرویز شهدی داستانی بلند در مورد فردی است که در جست و جوی خوشبختی به هر دستآویزی متصل می شود. هر راهی را میرود و همه جا به دنبال خوشبختی میگردد. شخصیت اصلی داستان مرسو به دنبال خوشبختی است، خوشبختی چهگونه چیزی است و چه ماهیتی دارد؟ خوشگذرانی؟ لذتهای جسمانی؟ لذتهای روحی؟ پناه بردن به آغوش طبیعت ؟ در نهایت مرسو خوشبختی را در پایانی خوش و مرگی شادمانه در پایان یک زندگی کوتاه یا بلند مییابد.
عدهای این اثر را پیشنویسی برای «بیگانه» دانستهاند. گروهی هم بر این عقیدهاند که با توجه به تأثیرپذیری کامو از داستایفسکی، بهویژه کتاب «جنایت و مکافات» وجه مشترک و شباهت اندکی میان «مرسو» و «راسکولنیکف» وجود دارد که البته بعید بهنظر میرسد. با همه این نظریات آنچه مسلم این است که مرگ شادمانه یکی از اثرگذارترین آثار کامو است.
مرسو حیرتزده گفت: برای یکروز انبارداری؟
با توضیحهای طولانی و درهموبرهمی که پیرمرد داد، معلوم شد برای آوردنشان تاکسی سوار شده است. اما جرأت نکرد به او بگوید اگر قرار بود چمدانها با تاکسی آورده شوند، خودش هم میتوانست این کار را بکند. از خستگی بحثی نکرد و پول را پرداخت. در دوباره بسته شد. مرسو احساس کرد گریهای توضیحناپذیر سینهاش را متورم کرده است. ساعتی از خیلی نزدیک، چهار بعدازظهر را اعلام کرد. دو ساعت خوابیده بود.
دریافت صدای زنگ ساعت از خانهی روبهرویی میآید که فقط عرض کوچه میانشان فاصله میانداخت و جنبوجوش خفه و اسرارآمیز زندگی در آن در جریان بود. بهتر بود برود بیرون گشتی بزند. مدتی طولانی دستهایش را شست. برای سوهانزدن به ناخنهایش لب تخت نشست و مدت زیادی بهطور منظم ناخنهایش را سوهان زد. صدای دو سهبار زنگزدن توی حیاط پیچید، چنان شدید که مرسو رفت کنار پنجره ببیند چه خبر است. توی حیاط چشمش به دالانی سرپوشیده افتاد که بهطرف کوچه میرفت. انگار همهی صداهای کوچه، همهی زندگی ناشناختهی آنطرف خانه، صداهای آدمهایی که نشانیای دارند، فامیلی را تشکیل میدهند، بگومگویی با دایی یا عمویی، ترجیحدادن غذایی سر میز، بیماریای خطرناک، جنبوجوش و هیاهوی افرادی که هریک شخصیت خاص خودشان را دارند، درست مانند تپشهای بزرگی که برای همیشه از قلب غولآسای جمعیت بیرون میزند.