کتاب ناپیدا اثر ملیحه ذوالفقاریان توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
ششم مهر بود و شهر زیر آتش توپ و خمپاره می سوخت. صدای آژیر آمبولانس و ماشین های آت شنشانی یک لحظه قطع نمی شد. گاهی دور بود، گاهی نزدیک. مردم آرام و قرار نداشتند.
همه جا همهمه بود و رفت وآمد. از بس توی این چند روز دویده و قد تمام هفده سالی که خدا به من عمر داده بود کار کرده بودم، کمرم صاف نمی شد. چیزی شبیه طناب، راست ستون فقراتم را می سوزاند و آرام نمی گرفت. هرچند از بلبشوی روزهای اول کم شده و کارها از بی سروسامانی درآمده بود؛ ولی درد این مردم جنگ زده با این چیزها دوا نمی شد. دلم یک جا بند نبود.