کتاب یکی دو آرزو، اثر ناهد الشوا با ترجمهی هاجرخاتون قدمی جویباری و تصویرگری جذاب علی الزینی؛ داستان مردمانی را روایت میکند که بدون امید شده بودند و برای آرزوها و اهدافشان برنامهای نداشتهاند.
تا اینکه یک روز یک بچهای پیدا میشود و شروع میکند به فروختن آرزوها. با این کار آرامآرام به مردم یاد میدهد که چطور آرزو کنند تا به خواستههایشان برسند.
آن سویِ دیوار
مردم «پسته» آن سوی دیوار زندگی میکنند، امّا بیرؤیا... بیهدف! هرکس به کاری سرگرم است.دختران روستا به کودکان تاریخ میآموزند و بعضی از آنها، تصویر خورشید و ماه و ستاره را روی دیوارها نقاشی میکنند!
مردان جوان هم، بعضیهایشان خود را به ماهیگیری سرگرم میکنند و بعضی دیگر، خیابانها را با عطر زردآلو و سیب خوشبو میکنند.
بعضی دیگر از مردان و زنان هم دانه میکارند و درو میکنند. امّا همهی همهی آنها، بیرؤیا، بیآرزو و بیهدف زندگی خود را میگذرانند! روزها پشت سر هم در «پسته» میگذرد، بدون این که روشنای خورشید، روحی را روشن کند. شبها هم میگذرد، بیآنکه ماه، تمام و کمال، آسمان «پسته» را روشن کند!.. .