امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
10,000
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
11,000
15%
9,350
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب فصل پنجم سکوت

کتاب فصل پنجم سکوت توسط محمدرضا بایرامی نوشته شده است. «مرتضی» پسر هفده ساله و ملقب به «مرتضی گاری» است که در جنوب شهر در منطقه فقیرنشین به اتفاق پدر و مادرش زندگی می کند. پدر و مادر نسبت به تحصیل وی بی تفاوت هستند و مرتضی در کلاس چهارم مشغول به تحصیل است.

 او بیشتر اوقات خود را به همراه دوستانش به خوشگذرانی، فوتبال، خلاف های کوچک و... می گذراند. روزی به طور اتفاقی «فرشته»، دختر نوجوان محلّه را می بیند و او را ناخواسته تعقیب می کند. فرشته به بازار و سینما سر می زند. در فرصتی، مرتضی فرشته را از وجود موتورسواری که در تعقیب وی است مطلع می کند و باعث فرار فرشته می شود. مأموران رژیم شاه مرتضی را دستگیر می کنند، بی آنکه بداند موضوع چیست؟

روایت‌های بایرامی در این داستان بلند با وجود ساختار نوجوانانه‌اش، تو در تو و در عین حال به هم پیوسته است. او در لایه به لایه داستانش با شناساندن شیوه زندگی پسرک و دوستانش، سرگرمی‌ها، شغل و حتی نوع درس خواندن آن ها، ضمن ترسیم دقیق محیط زیستس و اجتماعی بخشی از پایتخت ایران در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، به خلق شخصیت‌هایی نائل آمده است که تا پیش از این کمتر می‌شد در ادبیات نوجوانانه انقلاب اسلامی از آن ها سراغی گرفت، شخصیت‌های دوست داشتنی و اتو نکشیده که قابل لمس و درک هستند.

شاید بتوان به برخی از فصول کتاب فصل پنجم سکوت و نحوه مواجهه نویسنده با پیوند دادن موضوعات و محتوای داستان با هم انتقاداتی را وارد کرد اما روایت یکدست و شیرین بایرامی در این کتاب به اندازه ای جذاب است که می توان از برخی ایرادات روایی کتاب چشم پوشی کرد.با همین استدلال می توان باور داشت که «فصل پنجم: سکوت» یک جهش تازه از سوی نویسنده اش به ادبیات نوجوانانه است

گزیده کتاب فصل پنجم سکوت

 در همه کلاس‌ها به راهرو باز می‌شود. هیچ کدام از آن ها هم پنجره ندارند. به جای پنجره، کرکره دارد. آره، کرکره! چون همه کلاس‌ها یکوقتی مغازه بوده. راست هم و تو یک ردیف. بعد که مدرسه شده، کرکره‌ها را کشیده‌اند پایین و بسته‌اند در را تا دسترسی فقط از پشت باشد. نمی‌دانم چه طوری شده مدرسه. بعضی‌ها می‌گویند همه این ها مال آقای مدیر بوده که کرده‌شان مدرسه. یعنی آن ها را فروخته به آموزش و پرورش.

 معلوم نیست که راست می‌گویند یا نه. مهم هم نیست برای ما. من آن روز رفته بودم که کارنامه‌ام را بگیرم. یعنی نه این که خود آن را بگیرم، فقط می‌خواستم خبرش را بگیرم. کارنامه را فقط به والدین می‌دادند. پدر یا مادرم! پدرم حتی نمی‌دانست من کلاس چندم هستم، چه رسد به اینکه بداند کدام مدرسه‌ای می‌روم و یا اینکه کارنامه همان بارنامه هست یا نیست.

صفحات کتاب :
172
کنگره :
‫‫PIR7963‭/‮الف‬94‏‫‭ف56 1393
دیویی :
8‮فا‬3/62‬
کتابشناسی ملی :
2827966
شابک :
978-964-391-666-4
سال نشر :
1393

کتاب های مشابه فصل پنجم سکوت