کتاب ضیافت سکوت به قلم عبدالرزاق گورنه و ترجمه کاظم زینالی داستان مرد جوانی را حکایت میکند که زنگبار را برای مهاجرت به انگلستان ترک میکند و در بریتانیا ازدواج میکند و معلم میشود. اما ۲۰ سال بعد، بازگشت او به سرزمین مادریاش، نه تنها چالشی را در درون او بهوجود میآورد بلکه زندگی خانوادگیاش را نیز با مشکل روبهرو میکند.
من خودم را به شدت مغلوب این درد یافته ام. در ابتدا تلاش کردم آن را مجبور به سکوت کنم؛ زیرا فکر می کردم خیلی زود فروکش می کند و مرا با دل پرآشوب و بی قرارم راحت می گذارد. اینکه تا یک فصل از زندگی درنگ کرده و اکنون سر برآورده بود، یادآوری روشنی از ناآرامی ها و بی قراری هایی بود که زیر پوسته به ظاهر رضایت بخش زندگی ما لولیده و به کمین نشسته بود.
در حالی که به نظر می رسید این درد هوای رفتن به سر ندارد، اکنون مانند شیئی بسیار واضح تر، استوارتر و ملموس تر فضای درونم را حقیرانه، ملال آور و عمیقاً اشغال کرده بود و از خود گازهای غلیظ و مشمئزکننده که بوی تنهایی و وحشت می داد، منتشر می کرد. صبح که از خواب بلند شدم، با احتیاط به دنبال آن گشتم و هنگامی که فهمیدم هنوز در درونم زنده و سالم می جنبد، آهی عمیق کشیدم.