همه با هم
انار شیرین
کی باید اسباب بازی ها رو جمع کنه؟
مهمانیِ بابابزرگ
قایم موشک کارتونی
فرشته مهربان
سارا و اردک
تا به تا
جشن یلدا در روستای ما
مهدکودک خانم زرافه...
سلام دوست های مهربانم!
من از صبح زود، لباس پوشیدم و آماده شدم. مامان هم برادر و خواهر کوچولو را آماده کرد. می خواستیم برویم بیرون. بابا رفت ماشین را بیاورد جلو خانه تا ما سوار شویم. اما چرخ ماشین بابا افتاد توی جوی آب. من و مامان هر چه ماشین را هل دادیم، تکان نخورد. آقای نانوا که دید ماشین بابا تکان نمی خورد، آقای کفاش و آقای قناد و آقای خیاط را خبر کرد. آن ها آمدند و همه با هم ماشین بابا را هل دادند و هورا... ماشین از جوی آب بیرون آمد.
بابا از آن ها تشکر کرد و ما سوار ماشین شدیم. مامان گفت: «وقتی مشکل بزرگی پیش می آید، همه با هم می توانیم آن مشکل را حل کنیم. » من گفتم: «مثل وقتی سیل و زلزله می آید. همه مردم به کسانی که خانه هایشان خراب می شود، کمک می کنند. »