کتاب یک راه بهتر، اثر خواندنی نورا حق پرست با تصویرگری زیبا و جذاب زهرا مدرسی؛ به داستان موشکوچولویی میپردازد که از دست کارای بچه خرگوش چاق و کوچلو به نام «پشمکی» خسته شده بود، پشمکی داستان ما با این که زبر و زرنگ بود اما یه عیب بزرگ داشت و اونم این بود، نمیدونست با شوخیهایی که با بقیهی حیوانات انجام میده، باعث آزار و آسیب دیدنشون میشه! برای همین موشکوچولو و بقیه حیوانات تصمیم گرفتند او را مثل خودش تنبیه کنند، اما بالطلا فکر بهتری داشت تا پشمکی پی به اشتباهاتش ببرد.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. پاییز بود. دشت بزرگ و سرسبز زیر نور خورشید میدرخشید. موش کوچولو شاد و خندان، لابهلای سبزهها سرک میکشید و این طرف و آن طرف میرفت. ناگهان، فریادی کشید و توی یک گودال افتاد. موشکوچولو ته گودال آه و ناله میکرد، ولی هیچکس صدایش را نمیشنید. موشکوچولو دور و برش را گشت تا راهی پیدا کند و از گودال بیرون بیاید. چشمش به شاخهی درختی افتاد که یک سر آن توی گودال آویزان شده بود. شاخه را گرفت و خودش را بالا کشید.
سرش را که از گودال بیرون کرد، لابهلای علفها و سبزهها، دوتا گوش دراز و سفید دید. گوشهای دراز و سفید مال پشمکی بودند. فهمید که چرا توی گودال افتاده است. پشمکی، بچه خرگوش چاق و کوچکی بود که از بچه خرگوشهای دیگر زبر و زرنگتر بود. بهتر و تندتر از همه زمین را میکند. اما حیف، به جای اینکه از زرنگیاش استفاده کند و در کندن زمین و درست کردن لانه به دیگران کمک کند، این جا و آنجا گودال میکند. بعد خودش گوشهای منتظر میشد و همین که یکی توی گودال میافتاد، با صدای بلند میخندید و فرار میکرد.
این بار هم پشمکی تا موشکوچولو را دید، بلند بلند خندید و پرید و دوید و از آ نجا دور شد.. .