کتاب آخرین مصاحبه با آلیور ساکس اثر آلیور ساکس ترجمه یوسف نجفی جابلو توسط انتشارات ایلقار منتشر شده است. آلیور ساکس مینویسد: «زمانی نوشتن کتاب برای مخاطبین عام، سخیفترین کار ممکن و دونشأن برای یک پزشک محسوب میشد». ساکس در کتاب خاطراتش از روزی سخن میگوید که اولین کتاب خود را در سال 1970به چاپ رسانید: «پدرم رنگپریده وارد اتاقم شد، درحالیکه مجلۀ تایمز در دستانش بود و میلرزید، به حالت هراسناکی گفت: «اسمت رفته توی مجله!». درحقیقت مجله مروری بر کتاب میگرن ساکس بود. در واقع نوشتن بهنوعی برای عموم بهمثابۀ تخطّی از اخلاق پزشکی قلمداد میشد.
آلیور ساکس جزو افرادی است که علم پزشکی عصبشناسی را بهصورت ادبیات داستانی درآورد، مضامین سخت و غیرقابلدرک این رشته را عمومی کرد و از دل علم خشک و آزمایشگاهی عصبشناسی پلی به زندگی روزمرۀ مردم زد». رولد هافمن -برندۀ جایزۀ نوبل شیمی در 1981- : «آلیور ساکس چهرهای انسانی به بیماری بخشید... راجع به بدن و ذهن قلمفرسایی کرد و در همۀ تحقیقات و شرححالنویسیهایش، احترام به بیمار را مشاهده میکنید». رابین ویلیامز : «آلیور ساکس بهسان تلفیقی از آرنولد شوارتزینگر و آلبرت شوایتزر بود.
آنچنان قُلتشن و قوی شوکت و همانگونه رقیقالقلب و فریادرس». رابرتدنیرو : «عمیقاً از فوت آلیور متأثر هستم. پزشک برجستهای بود که دستآورد قابل-اعتنایی برای علم پزشکی و جامعه به ارمغان آورد»؛ وی در مصاحبه با هالیوود ریپورتر اذعان میکند: «آلیور ذهن بشـر را حلاّجی کرد و امر زیبا را در آن یافت. ادراکاتش را با جهان پیرامونش در میان گذاشت و جهان را بدل به جای بهتری نمود. دیگر کسی نیست که جایش را پر کند».
کتاب آخرین مصاحبه با آلیور ساکس در سال 1400 توسط یوسف نجفیجابلو به فارسی برگردانده شده است.
ساکس: خودم حیران بودم از اینکه اون یه جورایی نسخۀ تصویری از پروست است، با وجود این که در نقاشی هایش اثری از رخدادها و شخصیت ها وجود نداشت و فقط سنگ و آجر بود. تقریباً شبیه دکور تئاتر، دهکدۀ پونیتو به شکل غریبی سوتوکور، آمادۀ جنب وجوش ناشی از ساکنین بود ولی هرگز مطلقاً پر از شخصیت نشد. خاطرات به طور ناگهانی برایش ظاهر شدند. در واقع، زمانی که در اوان سی سالگی بود و تصمیم گرفت در آمریکا زندگی کند، در آن موقع، دچار بیماری بود، تب بالایی داشت، تشنج، تکانه های عصبی و خواب های عجیبی که هر شب دهکدۀ پونیتو را غرق در آن می دید.
وقتی از خواب بیدار شد، این خواب ها به سان توهمات سه بعدی جامدی و یا مناظری در مقابل دید گانش بودند و با وجود اینکه هرگز پیش از آن را طراحی نکرده بود، احساس کرد که می تواند با قلم، خطوط طرح را دورگیری کند. اینک فکر می کنم این کار غریب و پیچیدهای است. فکر می کنم فرانکو دچار نوعی صرع است در حقیقت صرعِ حافظه.