نظر شما چیست؟

معرفی نشریه نورالهدی نوجوان شماره (38)

به مرور زمان، رسانه‌های برخط و فراگیرتر، مثل شبکه‌های اجتماعی و وب‌سایت‌ها، جایگزین مجلات چاپی و نشریات کاغذی شدند. از این رو تعداد زیادی از مجلات، که گروه سنی نوجوان مخاطب آن‌ها بودند، یا فعالیت خود را متوقف کردند، و یا با یک تغییر رویکرد، محتوای تولیدی خود را در قالب همین رسانه‌های دیجیتال منتشر می‌کنند.

در این بین، هنوز هم نشریاتی هستند که اقدام به چاپ و توزیع مجلات کودک و نوجوان می‌کنند. نشریه نورالهدی از این دسته است و توانسته است با تولید محتوایی درخور مخاطب نوجوان، فرهنگ اسلامی را اشاعه دهد.  

گزیده نشریه نورالهدی نوجوان شماره (38)

چادرش را سر می کند و به همراه دوستش فاطمه از مکتب خانه بیرون می زند. آن ها برای رسیدن به خانه باید از جلوی قهوه خانه ای رد بشوند که پدرش بعد از برگشتن از مزرعه، در آنجا فنجانی چای می نوشد و با رفقایش گپ می زند. به جلوی قهوه خانه که می رسند، کمی می ایستد تا پدر او را ببیند و صدایش کند؛ اما بحث و گفت و گوی افرادی که آنجا جمع شده اند، بالا گرفته است. یکی می گوید: آب چاهم خیلی پایین رفته است. دیگری هم در تایید حرف او می گوید: اگر باران به کوهستان نبارد، به سالی دجله گردد خشک رودی!

صدای پدرش هم به گوش می رسد که: ای کاش حاج آقا بزرگ زنده بود و نماز باران می خواند! یک دفعه فکری به ذهنش می رسد. رو به دوستش فاطمه می کند و می گوید: بیا برگردیم -کجا؟ -خانه ام عبدالله. -ما الان داریم از آنجا می آییم! با او چه کار داری؟ -بیا متوجه خواهی شد. -تانگویی، نمی آیم. -مگر نمی بینی پدرانمان نگران خشکسالی هستند؟ -خب از دست ام عبدالله چه برمی آید؟ -او مثل شوهرش حاج آقابزرگ بسیار باایمان است. اگر از او بخواهیم دعا کند شاید باران ببارد. -اگر قبول نکرد چه؟ -راضی اش می کنیم. -اگر دعا کرد و باران نیامد چه؟ -این قدر آیه‌ی یأس نخوان. ان شأالله که دعایش اثر خواهد داشت.

شهربانو و فاطمه به مکتب خانه بر می گردند و ضمن تعریف آنچه دیده اند و شنیده اند، از بانوی پرهیزگار آبادی شان می خواهند دعا کند. پیرزن که سال ها خدا را عبادت کرده است و به او توکل دارد، قبول می کند؛ اما به شرط آنکه بچه ها دیده ها و شنیده هایشان را جایی بازگو نکنند. دخترها نگاهی به هم می کنند و با خوشحالی می گویند: قبول! پیرزن چادرش را سر می کند و جارو به دست به کوچه می رود. با زحمت خم می شود و جلوی در خانه را جارو می زند و می گوید: ای خدای مهربان، من جارو زدم، آب پاشی اش با تو!

شهربانو و فاطمه با تعجب به کارهای بانو نگاه می کنند و لبخند می زنند؛ بعد هم شاد و امیدوار از او خداحافظی می کنند و به خانه هایشان برمی گردند. چیزی نمی گذرد که آسمان آبادی پر از ابر می شود. ساعتی بعد هم، غرش رعد و شرشر ناودان ها با غریو شادی مردم درهم می آمیزد.
صفحات کتاب :
54
شماره :
38
تاریخ نشر :
بهار 1397

کتاب های مشابه نورالهدی نوجوان شماره (38)