روزها یکی پس از دیگری می گذشت و زان بی اعتنا به پشت سرش، تندتند و تیک تاک کنان گذر می کرد. از جای خود بلند شدم و روبه زمان کردم و با صدای بلند پرسیدم : چه خبره که اینقدر تند و بی وقفه مری؟
چند لحظه ای صبر کن!
جواب داد: برای چی صبر کنم؟ مگه نمی بینی که چه شوری به پا شده؟ یک نگاهی به دوروبرت بنداز، نمی بینی این حس و حال عاشقی مردم رو؟ چرا صبر کنم؟