سوم آذرماه 1349 بود و هواسوز برف داشت که بهمن به دنیا آمد و با آمدنش شادی و لبخند روی لب خانواده نشست.
بهمن قد کشید و بزرگ شد .مهربانی و صبر و حوصله اش، زبان زد همه بود. یک روز دوچرخه اش را به دوستش که خانه اش از مدرسه دور بود، قرض میداد تا او زودتر به خانه برسد و روز دیگر به همسایه ها و خانواده کمک میکرد.
بهمن را همه دوست داشتند چون مهربان و خنده رو بود و با هیچ کس بداخلاقی نمیکرد. او آنقدر عاقل و باهوش بود که پدر و مادر در کارها با او مشورت میکردند.