کتاب 44 درس در کلاس جهانی نوشته کریس گاردنر با ترجمه ناهید سپهرپور توسط انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی منتشر شده است. تمام داستانهایی که در کتاب 44 درس در کلاس جهانی گنجانده شده است، از قبیل مکاتبات خصوصی و گفتگوهای شخصی، برگرفته از درسهایی هستند که به اشکال گوناگون نویسنده کتاب تجربه کرده است.
اگر وضع مالی مناسبی ندارید، با مشکل از دست دادن شغل یا مسکن دست و پنجه نرم میکنید، در حال تجربهی بحرانی جسمی یا مالی هستید یا صرفاً انگیزه ای برای دنبال کردن چالشهای جدید ندارید، با خواندن این کتاب از هر جا که هستید شروع کنید. شما در این مجموعه با درسهایی امیدبخش و نقشهی راهی روشن و گویا برای آغاز دوباره آشنا میشوید. همچنین کتابی ایدهآل برای کسانی است که گاهی تردیدهایی نسبت به موفقیت خود در آینده دارند. در این کتاب راهکارهایی فراوان و عملی خواهید یافت که در هر جامعهای، با هر اوضاع و احوالی معنادار است و میتواند مسیر دستیابی به آرزوها و اهداف شما را هموار سازد.
چطور متوجه میشوید برای تغییر آمادگی دارید؟ این سؤالی است که من اغلب به اشکال گوناگون از خودم پرسیدهام، در تمام برهههایی که نمیتوانستم صبر کنم تا وضعیت موجود تغییر کند و زمانی که آن را مثل یک قایق نجات چسبیده بودم، این سؤال را در ذهنم مرور میکردم، و فقط این پاسخ را برایش داشتم که شما به ندرت متوجه میشوید، آمادۀ تغییر هستید. این موضوع در مورد بسیاری از کارآفرینان آینده و فعالان اجتماعی که پیشنهاداتی را برایم میفرستند تا به آن ها مشاوره بدهم، صدق میکند. ایده های آن ها درست هستند؛ برخی الهامبخش و برخی متمایز. بسیاری از آن ها ابزار عملی کردن پروژههایشان را دارند.
آن ها حتی وبسایتها و برنامههای تجاری دارند که میتوانند برای استفاده از عناصر پنجگانه (درس 1) به کار ببرند. اما قبل از اینکه اقدامی صورت دهند، نیاز به یک چراغ سبز دارند، ظاهراً برای اینکه به آن ها بگوید، بله در مسیر درستی قرار دارند و به سمت موفقیت پیش میروند. آنها میخواهند فرد دیگری تأیید کند که آماده هستند. در حقیقت، هیچکس دیگری نمیتواند این تأیید را به ما بدهد. زمانی که توانستم در عرصۀ مالی جایگاهی به دست آورم و فعالیت در یکی از مؤسسات مطرح وال استریت را آغاز کنم، بلافاصله به این فکر افتادم که روزی شرکت خودم را داشته باشم. اما منتظر ماندم. پذیرفتم که به لحاظ شرایط بازار و خانواده زمان برای این کار مناسب نیست. لذا در همان مسیر ماندم.
تا این که روزی کم و بیش اخراج شدم، چون بیش از آنکه انتظارات رؤسایم را برآورده سازم، عملکردی کارآفرینانه داشتم. اتفاقِ از دست دادن شغلم، به موهبتی تبدیل شد که مرا به عمل واداشت، گرچه هنوز آمادگی نداشتم. در حالی که از همهجا بی خبر بودم، نمیدانستم که نمیتوانم در شیکاگو بدون ده هزار دلار سرمایه، خط تلفن، و یک دسته کارت ویزیت، یک شرکت سرمایهگذاری محدود راهاندازی کنم، آن هم در یک اقتصاد حبابی که نمیدانستم در شرف ترکیدن است. خوب، نکته اخلاقی داستان این است که گاهی قبل از آن که آماده باشیم، شرایط بر ما تحمیل میشود. و گاه این انتخابهای خودمان هستند که به شکل آگاهانه یا ناخودآگاه ما را به عمل وادار میکنند. و باز هم الزاماً در خوشاقبالترین لحظات نیستند. به ندرت برای هر یک از ما چراغ سبزی روشن میشود به این معنا که از فرصت مطمئنی بهرهمند شدهایم که یا همین حالا باید از آن استفاده کنیم یا هرگز. به عبارت دیگر- وقت آن رسیده که کلاچ را بگیریم و حرکت کنیم!