جیب های شلوار امیرحسین را خالی می کردم که بشویم. توی یکی از جیب هایش مهری دیدم. از شکلش معلوم بود که مهر حرم است. صدایش کردم:"امیرحسین! مهر حرم توی جیبت چه کار می کند؟" امیرحسین چشم هایش گشادشد و زد به پیشانی اش"آخ آخ! بعد از نماز اشتباهی گذاشتمش توی جیبم. حالا چه کار کنم؟" آقاجان که قرآن می خواند عینکش را برداشت و گفت " چون حواست نبوده است، اشکالی ندارد پسرم، اما همین حالا برو حرم و بگذار سرجایش. سلامی هم از طرف همه ما به آقا بده ". خیال امیرحسین راحت شد.