کتاب ستون 1453 اثر مسلم ناصری می باشد و انتشارات کتاب جمکران آن را منتشر کرده است.این کتاب روایتی سیال از گذشته به حال و از واقعیت تا خیال در بستر پیاده روی اربعین است.
مسلم ناصری که نویسنده ای تاریخ دان است، در این کتاب تاریخ را دستمایه داستان نویسی اش کرده و از مرزهای مکان و زمان عبور می کند تا به پاسخ هایی برای مسائل روز جامعه خود برسد.
نام این کتاب برگرفته از آخرین ستون از ستون های مسیر پیاده روی نجف تا کربلاست که منتهی به حرم سید الشهدا(ع) می شود و بر این اساس حتی نام کتاب نیز چیزی میان واقعیت و خیال است. چرا که اساسا همچین ستونی وجود خارجی ندارد و اشاره ای است به خود بارگاه حضرت اباعبدالله(ع).
همین پارسال بود که رفته بودم عراق. به توصیۀ دوستان تصمیم داشتم تکنگاری زیارتی اربعین بنویسم، اما با یافتن سررسیدی منصرف شدم. درست یادم نیست، در حله بود یا شهری قبل از آن که به سمت ایران در حرکت بودیم. اتوبوسهایی که ما را به سوی مرز میبردند، قدیمی بودند و سوز سرما از لای در آزارمان میداد.
در این میان تانکر سوختی بود که از هنگام حرکت ذهن من را به خود درگیر کرده بود. میان آنهمه ماشین دیدن یک تانکر سوخت که رانندۀ جوانش سعی میکرد زیاد از ما دور نشود من را نگران میکرد که نکند ماشین انتحاری باشد؛ وقتی تانکر از ما فاصله گرفت، خیالم راحت شد. رانندۀ سیهچرده و چاق عراقی که برخلاف دیگر عراقیها با حوصله رانندگی میکرد، اعصابم را به هم ریخته بود. دوست داشتم بعد از سفری یک هفته ای و خستگی پیادهروی سه روزه، زودتر به مرز و خانه برسم، اما راننده بیخیال و بیاحتیاط بود.
به عربی گفت که باید سوخت بزند. پمپ بنزین یا به قول عراقیها «بنزنخانه» را که دید سرعتش را کم کرد و من با دیدن تانکری که قبلاً دیده بودم لبخندی زدم که چرا دربارۀ رانندۀ جوانش فکر بد داشتم؛ شتاب داشته سوخت را به جایگاه برساند.