داستانها و گزارش ها، همواره خواندنی و پر جاذبه هستند، به خصوص که در موضوعی باشند که شما به آن علاقه مند باشید. نیت کردم به مناسبت اربعین 1443 سفر ده نفر خود و دوستانم به کربلا و حضور در حماسه بزرگ پیاده روی اربعین را، به شکل داستانی و گزارش بنویسم تا حال و هوای معنوی و مبارکی که در این سفر بود را برای خودم و دوستانم ثبت کرده باشم که هربار با خواندن آن، شیرینی بیرون از وصف آن در وجودمان زنده شود اما این سفر ما، سفری متفاوت بود: با پیشنهاد رئیس گروه (آقا مسعود) قرار گذاشته بودیم از هر فرصتی در این سفر برای تبلیغ مهدوی استفاده کنیم و چیزهایی را که می دانستیم بیان کنیم یا از دیگران بیاموزیم و دانش و ایمان مان را تقویت نماییم و این سفر را به یک مأموریت تبلیغی تبدیل کنیم.
نمی دانید چه لذتی داشت این نیت و قصد، که آشکارا می دیدیم فرصت ها، معجزه وار برایمان پیش می آمد و ما را مبهوت می نمود و می فهمیدیم کس دیگری آن را در ظرف ما میگذارد و هدایت می کند. خیلی از این موقعیتها را با اشک مینوشتم الان هم که بازخوانی میکنم باز اشک همراه همیشگی است میدانم شما هم که بخوانید در بعضی جاها احساس خوبی خواهیم داشت... این که تبلیع نام و یاد و راه مولایمان چگونه باید باشد و اصول و فنون تبلیغ چیست در خور این گزارش نیست...