کتاب روباه و ستاره بهقلم و تصویرگری کورالی بیکفورد _ اسمیت با ترجمه شهناز صاعلی توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودک و نوجوان منتشر و راهی بازار نشر شده است.
داستان این کتاب ماجرای روباهی است که در دل جنگلی فشرده از درخت و بوته و خار زندگی میکند، آنقدر فشرده و درهم تنیده که روباه از ترس گم شدن از لانهاش دور نمیشد. او هر شب با روشنایی آرام و ملایم ستارهای از خواب بیدار میشد. تا اینکه به مرور فهمید او فقط یک دوست دارد و آن هم ستاره است. تنها دوستی که راهنمای او در دل تاریکی جنگل بود و کمک میکرد تا غذا پیدا کند و راه لانه را از سر گیرد.
او ستاره را تماشا میکرد و ستاره هم او را وقتی دنبال خرگوشها در خارزار میدوید. همه دلخوشی روباه سوسوی ستاره بود، حتی وقتی باران میبارید تا اینکه شبی دیگر ستاره نبود و همه چیز عوض شده بود. جنگل تاریک، سرد و ساکت و روزهایی که از پی هم میگذشتند و ستارهای که دیگر نبود. بعد از اینکه دلی از عزای سوسکها در آورد، از لانه خارج شد تا سراغ ستاره را از سوسک و خرگوش و درختها و بوته بگیرد. وقتی باران تمام شد، خوب به صدای خشخش برگها در جنگل گوش سپرد و سرش را از گوشهایش و از درختها بالاتر گرفت و یک عالمه ستاره دید. ستارههایی شبیه ستاره خودش در دوردستها...
«بوی هزاران سوسک باعث شد روباه گرسنه بخواهد غذا بخورد.
او با خوردن سوسکها حسابی از خودش پذیرایی کرد.
و حالش خیلی بهتر شد.
وقت آن بود که روباه، ستاره را پیدا کند
روباه با دقت از میان تاریکی نگاه کرد توانست بوتهای را ببیند
روباه از بوتهها پرسید:
شما ستاره من را ندیدید؟
اما بوتهها ستاره را نمیشناختند.»