کتاب مردی که زیاد نمیدانست، از داستانهای برادران گریم به روایت الیزابت رُز و با تصویرگری جرالد رز، در انتشارات کانون پرورش کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است.
روزگاری مرد جوان و سادهدلی زندگی میکرد. او هفت سال، پیش یک نعلبند کار کرده بود و یک روز تصمیم گرفت به خانه برگردد. نعلبند برای هفت سال کار او یک تکه بزرگ نقره به او داد و او هم نقره را توی یک کیسه انداخت و به راه افتاد؛ در طول راه ماجراهای مختلفی برای او پیش آمد، اما سرانجام دست خالی به خانه رسید؛ میدانید چرا!؟»
قصههای برادران گریم را جزو معدود کتابهای بنیادین فرهنگ غرب میدانند؛ برادران گریم سالها است با عشق و سختیهایش سفرها کردند تا اصیلترین روایت از قصهها را بیابند؛ آنها قصهها را بازمانده اسطورههای کهن میدانستند و باور داشتند که میتوان بر بستر قصهها خدایان و پهلوانان اساطیر را بازسازی کرد. چه بسیار زنان و مردان پیرسالِ حافظ قصههای پیشینیان که درِ خزانههایی را به روی آنها گشودند تا سرانجام برادران گریم 211 قصه را گرد آوردند و بین سالهای 1814-1812 منتشر کردند.
مرد اسبسوار گفت: «کجا میروی؟ مرد جوان گفت به خانه میروم. یک تکه نقره هم دارم که مزد هفت سال کارم است و باید با خودم ببرم، ولی آنقدر سنگین است که فکر نمیکنم بتوانم آن را تا خانه ببرم.» مرد اسبسوار گفت: «اگر بخواهی حاضرم اسبم را به تو بدهم و در عوض تکهی نقرهات را بگیرم.»