کتاب حکایت آفتاب توسط محمد نجفی یزدی نگارش شده و اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی آن را تهیه و تدوین کرده است. نویسنده در این کتاب به بازنویسی گزیده ای از حکایات زندگی امام رضا(ع) (153ـ203ق) در سه بخش تاریخی، اخلاقی و تربیتی و کرامات پرداخته است. شایان ذکر است غالب حکایات ارائه شده از کتاب «بحارالانوار» نقل شده است. «اینکه منّت ندارد»؛ «مؤمن و شراب»؛ «تار موی او» و «آن دوشنبه بارانی» از عنوان های حکایت های مطرح شده در کتاب هستند.
نماز اول وقت حضرت رضا (علیه السلام)
حضرت رضا (علیه السلام) به نماز اوّل وقت بسیار اهمیت می داد، چراکه نماز اوّل وقت رمز هوشیاری و دینداری و توجه فرد مسلمان به خداوند و معنویات است و کسانی که مقید به نماز اول وقت باشند معمولاً از نظر دینی و معنوی در رتبه والایی قرار می گیرند.
در جلسه ای عمران صائبی دانشمند معروف آن زمان با حضرت رضا (علیه السلام) به گفتگو می پرداخت و بحث به جای حساس رسیده بود، که ناگاه حضرت رضا (علیه السلام) از جای برخاست و به مأمون - که ناظر بر جلسه بود - فرمود: وقت نماز است، عمران گفت: قلبم نرم و آماده شده است(برای پذیرش اسلام) پاسخ مرا قطع نکن. حضرت فرمود: نماز می خوانم و برمی گردم.
در حدیث دیگری ابراهیم بن موسی می گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) درخواستی کردم که به من وعده اجابت داد تا آن که روزی حضرت برای دیدار برخی علویون خارج شد. در میان راه وقت نماز شد، حضرت - از مرکب - فرود آمد، کسی جز من و ایشان نبود. به من فرمود: اذان بگو، عرض کردم: صبر کنید تا اصحاب بیایند، فرمود: خدا تو را مشمول مغفرت قرار دهد، نماز را بی جهت از اول وقت به آخر وقت، به تأخیر نینداز، همیشه اول وقت نماز بخوان. من اذان گفتم و نماز خواندیم. بعد از نماز عرض کردم: ای پسر پیامبر! مدتی است از وعده شما می گذرد و من نیازمندم، شما نیز گرفتارید و همیشه به شما دسترسی ندارم در این هنگام حضرت رضا (علیه السلام) دست مبارک بر زمین زد و شمش طلایی را درآورد و فرمود: این را بگیر، خداوند به تو برکت دهد، استفاده کن و آنچه دیدی مخفی دار. آن مرد گوید: آن مال چنان برکت داشت که با آن هفتاد هزار دینار خرید کردم و از بی نیازترین افراد در خراسان شدم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی کتاب جالبی بود واقعا لذت بردم از خواندن این کتاب...