کتاب شهید مهدی باکری که به کوشش سعید سرمدی منتشر شده است، یکی از کتابهای مجموعه فرماندهان دفاع مقدس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است. درباره مجموعه فرماندهان دفاع مقدس، هر جلد از مجموعه کتابهای فرماندهان دفاع مقدس مجموعه مقالات، سخنرانیها و دستنوشتههای فرماندهان نظامی و صاحبنظران عرصه جنگ و دفاع مقدس درباره فرماندهان بزرگ دوران جنگ است که پیش از این در نشریه نگین به چاپ رسیده است. هدف مجموعه فرماندهان دفاع مقدس، آشناسازی نسل جوان با انسانهایی چندساحتی است که تا مرز اسطوره شدن پیش رفتند. در این مجموعه بخشی از خصوصیات و ویژگیهای راهبردی فرماندهان بزرگ و اقدامات ابتکاری آنان برای جوانان تشریح شده است.
در توصیف ابعاد نظامی شهید مهدی باکری، برجستگی در طراحی تاکتیک و پیشرو بودن در خطوط اول نبرد و در ابعاد اخلاقی، تواضع و فروتنی او زبانزد است. او از معدود فرماندهانی است که به علت روحیهی فروتنی بارها به صورت ناشناخته در عادی ترین کارهای لشکر شرکت می کرد بدون اینکه کسی متوجه شود. شهید مهدی باکری بارها مورد کم لطفی دوستان یا بدخواهان قرار گرفت اما بی هیچ گله و شکایتی سلاح خود را بر دوش گرفت و مانند یک رزمنده در صحنه های نبرد حاضر شد و تنها چیزی که برایش اهمیت داشت ادای تکلیف و رضای خداوند بود.
آشنایی ما با آقا مهدی در اواخر عملیات طریق القدس و قبل از عملیات فتح المبین و تشکیل تیپ نجف اشرف توسط شهید حسن باقری صورت گرفت. یک روز بعد از آشنایی به منطقه عملیاتی فتح المبین رفتیم. ما فارس زبان بودیم ایشان ترک زبان و به طور شایستهای برای هم جا نیفتاده بودیم. مهدی می گفت: اگر می خواهی شهید شوی خیلی خوب است، ولی اگر می خواهی از سختی ها راحت شوی، هیچ ارزشی ندارد.
اگر من خودم به جای ایشان بودم واقعاً تحمل این تنهایی و غریبی را نداشتم و نمیتوانستم مانند وی این غربت را تحمل کنم و در اینجا بود که احساس کردم آقا مهدی فرد با تحملی است. بعد از چند روز که فرصت بیشتری در رابطه با کارمان پیش آمد من با آقا مهدی در خصوص اینکه در چه کاری بیشتر می تواند کمک کند، صحبت کردم، ایشان با اظهار علاقه برای کار در قسمت عملیاتی مسائلی را عنوان کردند که من به فعالیتهای فوق العاده وی در این زمینه پیبردم.
آقا مهدی جدای از آن چیزهایی که از ایشان خواسته می شد، خودش دنبال کارها می رفت و برنامه ریزی میکرد. آرام، آرام توجه خاصی به مهدی پیدا کردم. ایشان با همه نقطه ضعف هایی که من داشتم و برخوردهایی که با وی می شد که شاید در شأن او نبود، همه مسائل را تحمل می کرد و خوشحال و راضی به دنبال کارها، برنامه ها و شناسایی های عملیات فتح المبین می رفت. در بدو شروع عملیات فتح المبین ما دو محور داشتیم: یکی محور زلیجان بود و یکی هم محور رقابیه. آقا مهدی محور زلیجان را پذیرفت که عمده عملیات هم از آن محور بود. اصل پیروزی عملیات هم مدیون همان محور شد که زمان انجام عملیات، عراقی ها را محاصره کردند و به اسارت در آوردند و بعداً هم به عقبه انتقال دادند.
در آن عملیات آقا مهدی آن قدر از خود فداکاری و شجاعت نشان داد که همه به فراست وجود وی پی بردند و آن چنان که شایسته و بایسته وجود ایشان بود او را شناختند. در پایان عملیات همه از ایشان تعریف می کردند. می گفتند که در آنجا معبر باز نشده بود و گروهان پشت معبر مانده بود و آقا مهدی رفته بود مسائل خط را حل کرده بود که یگان حرکت کند و برود برای عملیات. عمده کارهای عملیات را ایشان انجام می دادند و در عملیات بیت المقدس نیز تا مرحله سوم عملیات بودند که در این مرحله زخمی شدند. بعد از بهبودی آقا مهدی و اتمام عملیات، مسئولیت تشکیل تیپ عاشورا را به ایشان دادند که بعداً به لشکر عاشورا تبدیل شد. بعد از آن طبیعتاً در دو تیپ مستقل کار می کردیم ولی رابطه ای که در کارها با هم داشتیم و صمیمیتی که نسبت به هم پیدا کرده بودیم، به نحو احسن حفظ می شد.
در اکثر عملیات ها، درخواست ما این بود که کنار هم باشیم و با هم عملیات بکنیم. عملیات خیبر و عملیات بدر بیشترین خاطرات و حماسه هایی بود که از آقا مهدی دیدم. واقعاً هر وقت که آن خاطرات را به یاد می آورم خیلی کمبود مهدی را در جنگ احساس می کنم. واقعاً مهدی خیلی فرد ارزش مندی بود و خیلی می توانست موثر باشد. شاید من این قدر که مهدی را در خیبر شناختم و شجاعت ها و عظمت های او را دیدم هیچ وقت در دوران جنگ ندیده بودم. در عملیات خیبر که تقریباً عملیات سختی بود و فشارهای عجیبی به ما آورد، یک وقت ندیدم که در مهدی تزلزل وجود داشته باشد و احساس کند که حالا دیگر در برابر دشمن بایستی سست شد، یا اینکه عقب نشینی کرد یا جابجا شد. همیشه در همان حالت های سخت، خیلی شجاعانه و خیلی با عظمت در مقابل دشمن می ایستاد و همیشه به فکر بود که ادامه بدهد. با هم توی یک سنگر در نزدیک خط بودیم، آتش آنجا خیلی زیاد بود و بچه ها خیلی می آمدند و اصرار می کردند که جابه جا شوید و توی این سنگر نباشید، مهدی می خندید ...