مجموعه کتابهای «قصهگویی»، مجموعهای ۱۰ جلدی است که در هر جلد پنج تا هفت قصه جالب ارائه شده است. در پایان هر قصه نیز با بیان کوتاهی از پیام قصه و طرح سؤالهایی، شنونده و خواننده هر چه بیشتر از قصه بهرهمند میشود.
در کتاب قصهگویی 8 که جلد هشتم از این مجموعه است، کودکان با قصههای «خانه ابادکن، دل شادکن»، «آدمک برفی»، «دیگ گلی، انگشتانهی مسی، ملاقهی نوکگلی»، «قویترین حیوان جنگل»، «مانگا، همسرش و پرندهها» آشنا میشوند.
آن سال محصول مزرعهی مانگا و همسرش از همهی مزرعههای دهکده بیشتر و بهتر بود. روزی که باید محصول را درو میکردند، مانگا و همسرش از طلوع آفتاب دست به کار شدند. چیزی نگذشت که سروکلهی پرندهها پیدا شد. مانگا و همسرش خوشحال بودند که باز هم پرندهها به کمکشان آمدهاند؛ اما کمکم فهمیدند پرندهها محصولی را که درو میکنند، جای دیگری جمع میکنند. مانگا گفت: «خب، حتماً میخواهند به سلطان پرندهها نشان بدهند که چهقدر از محصول را آنها جمع کردهاند و چهقدر به ما کمک کردهاند»؛ اما وقتی کار تمام شد، مانگا و همسرش با تعجب دیدند، پرندهها محصولی را که خودشان جمع کرده بودند، با خود بردند. مانگا دنبال پرنده دوید. داد و فریاد کرد؛ اما پرندهها برنگشتند.
مانگا فریاد زد: پرندههای بدجنس محصول ما را کجا میبرید؟ مانگا از ناراحتی و عصبانیت نمیدانست چه کار کند. یکسره راه میرفت و به پرندهها بد میگفت. پرندههای بدجنس، پرنده های موذی، محصولی که با این همه زحمت به دست آورده بودیم را بردید. باید میدانستم میخواهید چه کار کنید؛ اگر یکبار دیگر روی زمین ما بیایید.