کتاب دلقک به قلم هدا حدادی به رشته تحریر درآمده و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است. کتاب دلقک در سه فصل « پاره پورههای دو روز اول»، «پاره پورههای دلقک بودن و پاره پورههای همسایگی» به نگارش درآمده است.
کتاب دلقک، آگاهی و کشف های شعرگونه ای از زندگانی و روزمرگی های یک دلقک می باشد. این رمان به ساختار یک ارتباط دوستانه میان یک دختر دانشجو که در حال تحصیل است و آن دختر دیگر که درس را رها کرده و مسلط به «علوم ویژه دلقک ها» است پرداخته که در اوایل غیر معمول و عجیب خودنمایی کرده، ولی کم کم قابل باور عادی می نماید.
روایتهای کتاب پیش رو در رابطه با دختری به نام نگار است که دانشجو نیز می باشد که در یکی از روزها و در یکی از ایستگاه های اتوبوسرانی با دختری آشنا می شود که رفتاری عجیب دارد ولی کم کم می فهمد که او جز خانواده ای می باشد که در حرفه ای به نام دلقک فعالیت دارند.
نگار ارتباط خود را با این دختر از همه مخفی می کند، به ویژه از عمه ی خویش که در نزدیکی آن ها هستند. اما این مخفی کاری طولی نمی کشد که همه متوجه آن می شوند و کم کم و با شناخت بیشتری که از این دختر دلقک پیدا کرده، او را می پذیرند، به طوری که عمه نگار رابطه ای صمیمی با او ایجاد کرده و این مسائل سبب رخدادهایی در «مجتمع محل زندگی» نگار شده که کم کم به اخلاقهای این دختر مانوس و تعلق خاطر پیدا میکند که در آخر نبود او را به طور محسوس احساس می شود.
کتاب دلقک در سه فصل « پاره پورههای دو روز اول»، «پاره پورههای دلقک بودن و پاره پورههای همسایگی» به نگارش درآمده است.
دقیقا یادم نمی یاد کی بود که خشم عینهو یه پودر سیاه رو تمام جونم پاشیده شد. من یه تیکه کتلت بودم و اون فلفل، اون قده تندم کرد و کرد که خودمم دیگه نتونستم خودمو بخورم. شاید وختی بود که بابا برام به جای کفش قرمز، کفش قهوه ای خرید که تو مدرسه هم بتونم بپوشم! یا وختی مامان به زور چتری های نگین، خواهرم رو یه وری براش شونه کرد و سنجاق زد و گفت: «دیگه بزرگ شدی. چتری مال نی نی کوچولوهاس!»
من خودم یه وزوزی ام که همیشه حسرت چتری داشتم؛ اما خواهر کوچیکم موهاش صافه و چتری هاش برام مثه حیثیت بود. خب، بعد از اون روز دیگه چتری نداشت و موهاش باید یه دس بلند می شدن تا برن توی بقیه ی موهاش. حیوونی عین یه سیب گرد شده بود که برگاشو با چسب رازی چسبونده باشن روش. با بغض منو نیگا می کرد و من با خشم به اون نیگا می کردم.
شایدم فلفلی شدنم زمانی بود که بابا سکته کرد. بابا تو کارخونه ی بلوک سازی تو جاده ی قزوین کار می کرد. رییس کارخونه شون گفته بود باید از ساعت دو به بعد دستگاهای تهویه رو خاموش کنن. این دستگاها خیلی گرون بودن و لوازم یدکی شون هم گیر نمی اومد. بابا و چن نفر دیگه باید تا شیش سر کار می موندن و این چن ساعته رو تو گرد و غبار و آلودگی نفس می کشیدن. بابا هی سرفه کرد و هی سرفه کرد و بالاخره یه روز همچی که از در اومد تو، نقش زمین شد.
وختی خونه ی تهرانمون رو فروختیم و به سمت قزوین راه افتادیم، من کتلتی بودم که همش از فلفل درست شده بود. آره، تو خونه ی قزوین سر اتاق با خواهرام، اونا سر تخت چوبی با من، من سر کمد بزرگه با مامان، مامان سر فرش جهیزیهش با بابا، بابا سر عکس مامانش با همه ی ما و خلاصه همه مون با هم فلفل بودیم.
اینا خوب خوبه ش بود. وختی بابا که یه مهندس باحال و نمونه بود رفت نشست پشت یکی از میزای معاملات ملکی سر کوچه مون، من دلم می خواس مثه یه اژدهایی که از بوته ی فلفل عمل اومده، نعره بکشم و با آتیشام دنیارو بسوزونم. اون موقه، سه سال پیش، شونزده هیفده سالم بود، نگین چارده سالش بود و باران هش سالش.
من دستور می دادم و نگین زبون درازی می کرد و باران عین خیالش نبود. مامان مدام به من می گفت که اون دو تا همه چی رو از من یاد می گیرن و من باید آدم حسابی باشم و کاری کنم که بهم احترام بذارن. چه احترامی؟ عین سگ و گربه و موش بودیم. موشه من بودم، گربه هه باران بود و سگه نگین. با این همه هر وخت مشکلی داشتن پناهگاهشون من بودم. هر چی می خواستن یا هر حرفی داشتن به من می گفتن. هیچ وخت یادم نمی ره اون روزی رو که باران داشت درو از جاش می کند.
نسخه الکترونیک کتاب دلقک را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
مشخصات کتاب دلقک در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
نویسنده: | هدا حدادی |
تعداد صفحه: | 268 |
موضوع: | داستان ایرانی |
قالب: | الکترونیک |